جدول جو
جدول جو

معنی آسرون - جستجوی لغت در جدول جو

آسرون
کلمه یونانی، ابوریحان بیرونی، و آن نام یکی از پنج برّ زمین است و آسیای کبری همانست، و این قطعه از چهار خشکی دیگر زمین بزرگتر باشد، آسیا قدیمترین ناحیۀ مسکون و مهد تمدن بشر است و حدود آن از شمال اوقیانوس منجمد و از مشرق اوقیانوس کبیر و دریای برنگ (برینگ) و از جنوب دریای چین و اقیانوس هند و از مغرب دریای احمر و ترعۀ سوئز و مدیترانه باشد، این قاره چهار بار و نیم از اروپا بزرگتر است (45 میلیون کیلومترمربع) و از ضمایم آن بحر خزر و کوههای اورال است، این برّ در قدیم بقسمتهای زیرین منقسم میشده است: آسیای صغیر، ارمینیه، خراسان (پارتیا یا باختر)، بین النهرین (آرام نهرین، آرام ناهارائیم)، بابل یا کلده، آشور و سوریه و کلشید و عربستان و ایران و هندوستان و سیتی یا سارمانی (ممالک مردم سین یا چین)، وممالک کنونی آن آسیای روس (سیبری و قفقاز)، منچوریا، مغولستان، تبت، ترکیه، سوریه، فلسطین، بین النهرین، عربستان (عراق عرب)، ایران، افغانستان، بلوچستان، ترکستان، هندوستان، بیرمانی، سیام، کامبوژ، آنام، تنکن، هندوچین، چین، کره، ژاپن و مالاکاست، و مردم آن در حدود 953 میلیون است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آترون
تصویر آترون
(پسرانه)
صورت دیگری از اترابان، نگهبان آتش، پیشوای دین زرتشتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبرون
تصویر آبرون
(دخترانه)
گل همیشه بهار، شاد سرزنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرون
تصویر آرون
(پسرانه)
صفت نیک و خصلت پسندیده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرون
تصویر سرون
سرین، نشیمنگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرون
تصویر سرون
شاخ گاو، گوسفند و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسگون
تصویر آسگون
مانند آس، آس مانند مانند آسیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسیون
تصویر آسیون
آسیمه، سرگشته، حیران، گیج، سرگردان، هامی، کالیوه، آسمند، گیج و گنگ، خلاوه، پکر، کالیو، کالیوه رنگ، واله، گیج و ویج، مستهام برای مثال گرنه عشقت کرد آسیون مرا / از چه رو سرگشته و آسیونم (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
آبسکون، بحر خزر، دریای قزوین، آرقانیا، هیرکانی، دریای مازندران، دریای گیلان، و آن را بغلط قلزم نیز گفته اند:
باد اندر او وزیده ز پهنای آسکون
ابر اندر او گذشته ز بالای قیروان،
ازرقی،
میغ از تو بر اسب آسکون تاخت
میدان فلک پلنگ وش ساخت،
خاقانی،
چه مایه دارد در پیش طبع او دریا
چه پایه دارددر نزد آسکون فرغر؟
قاآنی،
و ظاهراً بمعانی دیگر آبسکون نیز آید
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سرین است که نشستنگاه مردمان و کفل چهارپایان باشد. (برهان). سرین. (رشیدی). سرین و کفل. (غیاث) :
کفلش با سلاح بشکفتم
گرچه برتابد آن میان و سرون.
شهید بلخی.
نباید زدن تیر جز بر سرون
که از سینه پیکانش آید برون.
فردوسی.
گر یقین هرگز ندیدی از گمان آویخته
اینک آن فربه سرونش وآنک آن لاغر میان.
عنصری
لغت نامه دهخدا
صفت نیک، خصلت حمیده، خوی خوش:
به آرون او نیست در بوم و رست
جهان را به آرون و آذین بست (کذا)،
عنصری
لغت نامه دهخدا
نوعی از ریاحین که پیوسته سبز بود و برگ آن نیفتد و پای دیوارها و جاهای سایه دار روید و آن را به عربی حی العالم گویند و در طب بکار است و در آذربایجان بسیار باشد، (از برهان)، همیشه جوان، همیشک جوان، بیش بهار، میش بهار، میشا، اذن القاضی، اذن القسیس، بعضی گویند بستان افروز است و خوردن آن با شراب کرمهای دراز معده را برآورد، (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آسیمه:
گر نه عشقت کرد آسیون مرا
از چه رو سرگشته و آسیونم ؟
منجیک.
چه چیزی کاین همه آسیون از تست
که بی تو زندگانی ّ من از تست ؟
فریدالدین عطار.
و صاحب برهان بر وزن آبگون ضبط کرده وظاهراً غلط است، یا صورتی دیگر از این کلمه است
لغت نامه دهخدا
چون آسیا، چون آس، رحوی،
- بحر آسگون، مجازاً، آسمان، فلک
لغت نامه دهخدا
(خُ رُ وِ)
نام سرزمینی است دراطراف فرات و پایتخت آنجا را ادس یا اورفه می نامیدند و پلوتارک خسرون را صفحۀ عرب نشین می داند. پادشاهان خسرون اصولاً تابع شاهان اشکانی بودند ولی گاهی نیز بر اثر پیشرفت رومیها تبعیت از آنها می کردند و چنانکه مشهور است پاکر پادشاه اشکانی پس از آنکه بعد از بلاش اول بتخت رسید خاک خسرون را به ابکار فروخت و پول آن را در توسعۀ تیسفون خرج کرد ولی با وجود این فروش تا زمان مارک اورل حقوق شاهان اشکانی نسبت بپادشاه دست نشاندۀ خسرون برقرار بود. رجوع شود به تاریخ ایران باستان مشیرالدوله ص 2467 و 2506 و 2509
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ)
شاخ هر حیوان. (غیاث). شاخ است اعم از شاخ گاو و گوسپند و امثال آن. (برهان). مرادف سرو. (رشیدی) :
سرون سر گاومیشی براست
همی این بر آن برزدی چونکه خواست.
فردوسی.
به نوک تیر فروافکند ز کرگ سرون
به ضرب تیغ فرودآورد ز پیل سرین.
فرخی.
چو کشتیی که حبل او ز دم ّ او
شراع او سرون او قفای او.
منوچهری.
بدست چپ گردن شیری یا سر گوری یا سرون کرگدنی بدست گرفتست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 127).
ز پیشانی هر یک از مرد و زن
سرونی است بررسته چون کرگدن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آسیون
تصویر آسیون
آسیمه سر گشته حیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبرون
تصویر آبرون
همیشه بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آستون
تصویر آستون
فرانسوی لاک بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسگون
تصویر آسگون
مانند آسیا چون آس رحوی. یا بحر آسگون. آسمان فلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرون
تصویر آرون
صفت نیک، خصلت حمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیون
تصویر آسیون
((وَ))
آسیمه، سرگشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبرون
تصویر آبرون
گل همیشه بهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرون
تصویر آرون
صفت نیک، خوی خوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرون
تصویر سرون
((سُ))
کفل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرون
تصویر سرون
((سُ یا سَ))
شاخ جانوران، آنتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرون
تصویر سرون
آنتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آستون
تصویر آستون
لاکبر
فرهنگ واژه فارسی سره
آسمان
فرهنگ گویش مازندرانی
شکارگاهی در ییلاقات بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی