جدول جو
جدول جو

معنی آستر - جستجوی لغت در جدول جو

آستر
مقابل رویه، پارچه ای که زیر لباس یا پارچۀ دیگر می دوزند، قسمت زیرین هر چیز که معمولاً از جنس ارزان تر است
آن طرف تر، برای مثال به مرد آیم و زآستر نگذرم / نخواهم که رنج آید از لشکرم (فردوسی - ۶/۵۲۹)
تصویری از آستر
تصویر آستر
فرهنگ فارسی عمید
آستر
(تَ)
لای و تاه زیرین جامه و جز آن. زیره. بطانه. مقابل ابره، رویه، ظهاره، و روی:
عارضش را جامه پوشیده ست نیکوئی ّ و فر
جامه ای کآن ابره از مشک است و زآتش آستر.
عنصری.
نار ماند بیکی سفرگک دیبا
آستر دیبۀ زرد، ابرۀ آن حمرا.
منوچهری.
بر جامۀ سخنهاش جز معنی آستر نیست
چون پندهاش پندی جز در قران دگر نیست.
ناصرخسرو.
قدر تو کسوتیست که خیاط فطرتش
بردوخته است ز ابرۀ افلاکش آستر.
انوری.
فلک ز مفرش خود خسقی شفق دار است
برای آستر صوف و حبر اخضر ما.
نظام قاری.
فراوان در این کارگه کارگر
یکی ابره بافد دگر آستر.
ظهوری ترشیزی.
مرا سردار پشمین جبه ای داد
نه آن را آستر بود و نه روئی.
یغما.
، پارچۀ کم ارز که بطانه بدان کنند. آستری:
شنیدم که فرماندهی دادگر
قبا داشتی هر دو رو آستر.
سعدی.
- آستر کردن، آستر زدن، دوختن آستر بجامه.
- دهانش آستر دارد، تعبیر مثلی که بمزاح به آنکه طعام یا شرابی سخت گرم خورد و منتظر خنک شدن آن نشود گویند
لغت نامه دهخدا
آستر
(هََ پَ کَ دَ)
مخفف آنسوی تر.
- زآستر، مخفف از آنسوی تر:
ستاره ندیدم ندیدم رهی
بدل زآستر ماندم از خویشتن.
ابوشکور.
بمرو آیم و زآستر نگذرم
نخواهم که رنج آید از لشکرم.
فردوسی.
از این کوه کس زآستر نگذرد
مگر رستم این رزمگه بنگرد.
فردوسی.
هیچ علم از عقل اوموئی نگردد بازپس
هیچ فضل از خلق او گامی نگردد زآستر.
فرخی.
و آنچه صلاح من در آن است و تو بینی و مثال دهی زآستر نشوم. (تاریخ بیهقی).
گر جز رضای تست غرض مر مرا ز عمر
بر خیرها مده بدو عالم ظفر مرا
واندر رضای خویش تو یارب بدو جهان
از خاندان حق تو مکن زآستر مرا.
ناصرخسرو.
چو روشن شد از نور خور باختر
شد از چشم سایه زمین زآستر.
مسعودسعد.
بوالفضول از زمانه زآستر است.
خاقانی.
چون بهمه حرف قلم برکشید
زآستر از عرش علم برکشید.
نظامی.
بکنه مدحت او چون رسی که من باری
بسی ز خطۀ امکانش زآستر دیدم.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
آستر
لای زیرین جامه، لائی
تصویری از آستر
تصویر آستر
فرهنگ لغت هوشیار
آستر
((تَ))
پارچه ای که زیر لباس می دوزند، رنگ اولی که بر روی سطحی که باید رنگ شود می زنند
تصویری از آستر
تصویر آستر
فرهنگ فارسی معین
آستر
آن سوی تر، زاستر
تصویری از آستر
تصویر آستر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استر
تصویر استر
(دخترانه)
ستاره، همسر یهودی خشایارشا پادشاه هخامنشی و برادرزاده مردخای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نستر
تصویر نستر
(دخترانه)
نام راهبی همزمان با انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشیده شده، پنهان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پستر
تصویر پستر
پوستر، آگهی، آگهی که در جایی بچسبانند، آگهی چسبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشاننده، پنهان کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستر
تصویر دستر
دستره، اره دستی، ارۀ کوچک، داس کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استر
تصویر استر
ماده ای چرب که از ترکیب یک الکل و یک اسید آلی به دست می آید و در ساختن مواد منفجره و خوش بو کردن بعضی مواد به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کستر
تصویر کستر
نوعی خار که برای سوزاندن به کار می رود، خار سیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نستر
تصویر نستر
نسترن، نام درختچه و گلی خوش بو به رنگ سرخ یا سفید، کوچک تر از گل سرخ که در هر شاخه اش چندین گل شکفته می شود، ترن، نسترون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستر
تصویر گستر
گستردن، پسوند متصل به واژه به معنای گسترنده مثلاً دادگستر، سایه گستر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آستن
تصویر آستن
آستین، قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می پوشاند، دهانۀ خیک و مشک، طریقه و راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستر
تصویر بستر
رختخواب گسترده شده، تشک، توشک
بستر رود: جایی که رود از آن می گذرد، رودخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آستری
تصویر آستری
ویژگی آنچه به عنوان آستر به کار می برند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
جامه و پارچۀ کم ارز که بطانه از آن کنند.
- مثل آستری، جامه و قماشی بد و بی دوام
لغت نامه دهخدا
تصویری از گستر
تصویر گستر
پهن کننده، افرازنده، سایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشش پوشنده پوشیده پوشیده شده پنهان گشته
فرهنگ لغت هوشیار
نسترن: عیسی خلال کرده ازخارهای گلبن ادریس سبحه کرده ارغنچه های نستر. (خاقانی. سج. 193)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خستر
تصویر خستر
جانور موذی مانند مار عقرب زنبور و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پستر
تصویر پستر
آگهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آستن
تصویر آستن
آستین، آستی، کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسته
تصویر آسته
هسته، خسته، استه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آستی
تصویر آستی
مخفف آستین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستر
تصویر دستر
داس کوچک دندانه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستر
تصویر بستر
رختخواب
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به آستر. جامه و پارچه کم ارز که از آن آستر سازند. یا مثل آستری. جامه و پارچه ای بد و بی دوام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استر
تصویر استر
((اَ تَ))
قاطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بستر
تصویر بستر
((بِ تَ))
تشک، جای خواب، پهنه، ساحت، زمینه و امکان برای کاری، پهنه ای که آب بر آن جریان دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تستر
تصویر تستر
((تَ سَ تُّ))
پوشیده گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استر
تصویر استر
قاطر
فرهنگ واژه فارسی سره