جدول جو
جدول جو

معنی آسایشگاه - جستجوی لغت در جدول جو

آسایشگاه
جای آسایش، محل استراحت و خواب، جایی که بیماران نیازمند به مراقبت دائم و طولانی مدت را نگه داری و معالجه کنند، ساناتوریوم
تصویری از آسایشگاه
تصویر آسایشگاه
فرهنگ فارسی عمید
آسایشگاه
(یِ)
جائی که در آن آسایند. جای استراحت. آرام. آرامگاه، بیت اللطف، ساناتوریوم. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
آسایشگاه
محل آسایش و استراحت
تصویری از آسایشگاه
تصویر آسایشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
آسایشگاه
محل آسایش و استراحت
تصویری از آسایشگاه
تصویر آسایشگاه
فرهنگ فارسی معین
آسایشگاه
آسایشگه، استراحتگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرایشگاه
تصویر آرایشگاه
جای آرایش کردن خانم ها یا اصلاح سر و صورت آقایان
فرهنگ فارسی عمید
جایی که در آن آزمایش های علمی و فنی به عمل آورند و ادوات آزمایش در آنجا فراهم باشد، لابراتوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستایشگاه
تصویر ستایشگاه
تخلص، نام یا لقبی که شاعر برای خود انتخاب می کند و در بیت آخر شعر می آورد مانند سعدی، حافظ و خواجو، بیتی که شاعر، نام شعری خود را در آن می آورد برای مثال به نام و کنیتت آراسته باد / ستایشگاه شعر و خطبه تا حشر (عنصری - ۳۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمایشگاه
تصویر نمایشگاه
جای نمایش دادن، جایی که کالاهای بازرگانی، اشیای صنعتی، محصولات کشاورزی و یا آثار هنری به نمایش گذارده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرامشگاه
تصویر آرامشگاه
آرامگاه، جای آرمیدن، محل آسایش، گور، مزار، مقبره، جای اسکان، محل استقرار
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
آنجای که از چیزی به چیزی ساید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نمایشگاه
تصویر نمایشگاه
تاتر، عرضه گاه، محل نمایش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرایشگاه
تصویر آرایشگاه
جای آرایش مغازه سلمانی
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که در آن آسایند محل آسایش محل استراحت، جایی که بیماران و مخصوصا مسلولان را پرستاری کنند ساناتوریوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزمایشگاه
تصویر آزمایشگاه
محل امتحان، جای آزمایش، لابراتوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستایشگاه
تصویر ستایشگاه
جای مدح و ثنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمایشگاه
تصویر نمایشگاه
((نَ یِ))
جایی که کالاهای بازرگانی، صنعتی یا محصولات کشاورزی به نمایش گذارده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستایشگاه
تصویر ستایشگاه
محل ستایش، بخشی از قصیده و غزل که شاعر در آن از نسیب و تشبیب به ستایش ممدوح گریز زند، شریطه، مخلص، ستایشگر، ستایش کننده، ستاینده، کسی که دیگری را بستاید
فرهنگ فارسی معین
محلی مجهز به وسایل لازم برای انجام تجارب علمی به وسیله متخصصان یا دانشجویان. لابراتوار، محلی برای آزمایش، محل تجربه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرایشگاه
تصویر آرایشگاه
((یِ))
جای آرایش، مغازه سلمانی
فرهنگ فارسی معین
پیرایشگاه، حلاق، سلمانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آزمایشگاه
تصویر آزمایشگاه
Laboratory
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نمایشگاه
تصویر نمایشگاه
Exhibition, Exposition
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نمایشگاه
تصویر نمایشگاه
выставка
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نمایشگاه
تصویر نمایشگاه
tentoonstelling
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آزمایشگاه
تصویر آزمایشگاه
实验室
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نمایشگاه
تصویر نمایشگاه
виставка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آزمایشگاه
تصویر آزمایشگاه
laboratorium
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آزمایشگاه
تصویر آزمایشگاه
Labor
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آزمایشگاه
تصویر آزمایشگاه
лабораторія
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نمایشگاه
تصویر نمایشگاه
wystawa
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نمایشگاه
تصویر نمایشگاه
exposición
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آزمایشگاه
تصویر آزمایشگاه
лаборатория
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نمایشگاه
تصویر نمایشگاه
exposição
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آزمایشگاه
تصویر آزمایشگاه
laboratório
دیکشنری فارسی به پرتغالی