امید، کام، مراد، معشوق، امید میل و اشتیاق برای رسیدن به مراد یا مقصودی معمولاً مطلوب، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر سرو پادشاه یمن و همسر سلم پسر فریدون پادشاه پیشدادی
امید، کام، مراد، معشوق، امید میل و اشتیاق برای رسیدن به مراد یا مقصودی معمولاً مطلوب، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر سرو پادشاه یمن و همسر سلم پسر فریدون پادشاه پیشدادی
حریص، صاحب آز، آزمند، برای مثال چو داننده مردم بود آزور / همی دانش او نیاید به بر (فردوسی - ۷/۵۲)برای مثال جرعۀ جام جود اگر بخورم / نکند درد منّتم مخمور ی مرد باش ای حمیّت قانع / خاک خور ای طبیعت آزور (انوری - ۲۳۸)
حریص، صاحب آز، آزمند، برای مِثال چو داننده مردم بُوَد آزور / همی دانش او نیاید به بر (فردوسی - ۷/۵۲)برای مِثال جرعۀ جام جود اگر بخورم / نکند دُرد منّتم مخمور ی مرد باش ای حمیّت قانع / خاک خور ای طبیعت آزور (انوری - ۲۳۸)
حریص. (دهّار). آزمند. ورنج. صاحب آز. طامع. طمّاع. هلوع. ولوع. مولع: چو داننده مردم شود آزور همی دانش او نیاید ببر. فردوسی. چنین داد پاسخ که فرشیدورد یکی آزور مرد بیخواب و خورد. فردوسی. مگر گوسفندش بود صدهزار همان اشتر و اسب و خر زین شمار زمین پر ز آکنده دینار اوست که نه مغز بادش بتن در نه پوست شکم گرسنه کالبد برهنه نه فرزند و خویش و نه بار و بنه گرفتار در دست آز و نیاز تن از ناچریدن به رنج و گداز. فردوسی. دل آزور مرد باشد بدرد بگرد طمع تا توانی مگرد. فردوسی. توانگر شود هرکه خشنود گشت دل آزور خانه دود گشت. فردوسی. بچیزی فریبد دل آزور که باشد نیازش بدان بیشتر. اسدی
حریص. (دهّار). آزمند. ورنج. صاحب آز. طامع. طمّاع. هلوع. ولوع. مولع: چو داننده مردم شود آزور همی دانش او نیاید ببر. فردوسی. چنین داد پاسخ که فرشیدورد یکی آزور مرد بیخواب و خورد. فردوسی. مگر گوسفندش بود صدهزار همان اشتر و اسب و خر زین شمار زمین پر ز آکنده دینار اوست که نه مغز بادش بتن در نه پوست شکم گرْسنه کالبد برْهنه نه فرزند و خویش و نه بار و بنه گرفتار در دست آز و نیاز تن از ناچریدن به رنج و گداز. فردوسی. دل آزور مرد باشد بدرد بگرد طمع تا توانی مگرد. فردوسی. توانگر شود هرکه خشنود گشت دل آزور خانه دود گشت. فردوسی. بچیزی فریبد دل آزور که باشد نیازش بدان بیشتر. اسدی
آزور: جرعۀ جام خود اگر بخورم نکند درد منتم رنجور فرد باش ای حمیت قانع خاک خور ای طبیعت آزور، انوری، دهان تیر چنان باز مانده از پی چیست اگر نشد بجگرگوشۀ عدوت آزور؟ کمال اسماعیل
آزوَر: جرعۀ جام خود اگر بخورم نکند درد منتم رنجور فرد باش ای حمیت قانع خاک خور ای طبیعت آزور، انوری، دهان تیر چنان باز مانده از پی چیست اگر نشد بجگرگوشۀ عدوت آزور؟ کمال اسماعیل