جدول جو
جدول جو

معنی آزماینده - جستجوی لغت در جدول جو

آزماینده
(زْ/ زِ یَ دَ / دِ)
مجرّب. ممتحن. آزمایشگر
لغت نامه دهخدا
آزماینده
آزمایش کننده آزمایشگر مجرب
تصویری از آزماینده
تصویر آزماینده
فرهنگ لغت هوشیار
آزماینده
((یَ دِ))
آزمایش کننده، آزمایشگر، مجرب
تصویری از آزماینده
تصویر آزماینده
فرهنگ فارسی معین
آزماینده
اکسپریمانتاتور
تصویری از آزماینده
تصویر آزماینده
فرهنگ واژه فارسی سره
آزماینده
آزمایشگر، ممتحن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آساینده
تصویر آساینده
استراحت کننده، آنکه در آسایش به سر می برد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرماینده
تصویر فرماینده
فرمان دهنده، امر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آراینده
تصویر آراینده
آرایش دهنده، زینت دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زداینده
تصویر زداینده
پاکیزه کننده، جلادهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیماینده
تصویر پیماینده
اندازه گیرنده، وزن کننده، پیمانه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماینده
تصویر آماینده
سازنده و آراینده، به رشته کشنده
فرهنگ فارسی عمید
(فَ یَ دَ / دِ)
گویندۀ فرمان. حاکم و آمر. (ناظم الاطباء). آنکه بفرماید و دستور دهد. فرمایش کننده. (از یادداشتهای مؤلف). رجوع به فرمودن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ ما یَ دَ / دِ)
که پیماید. که طی کند: هرگاه که اندازه ای دیگر اندازه ها را بپیماید بارها و او را سپری کند چنانک چیزی نماند، آن پیماینده را جذر خوانند. (التفهیم) ، که آشامد و نوشد (شراب و جز آن را) ، که اندازه گیرد. که سنجد. کیّال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آزماییدن
تصویر آزماییدن
آزمودن
فرهنگ لغت هوشیار
طی کننده، هر گاه که اندازه ای دیگراندازه ها را بپیماید بارها و او را سپری کند، آنکه سنجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زداینده
تصویر زداینده
پاک کننده پاکیزه سازنده، جلادهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آساینده
تصویر آساینده
آنکه آسودگی گرفته آنکه باسایش مشغول است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزارنده
تصویر آزارنده
موذی، موجع، مولم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آراینده
تصویر آراینده
آنکه آرایش دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزاینده
تصویر گزاینده
گزنده، آزار رساننده، آسیب رساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلاینده
تصویر آلاینده
آنکه آلاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماسنده
تصویر آماسنده
ورم کرده باد کرده آماهنده
فرهنگ لغت هوشیار
نشان دهنده، وکیل مباشر (ازطرف کسی)، کارگزار، وکیل مجلس (شوری سنا)، نشانه علامت، نماینده هر عدد عبارتست از تعداد دفعاتی که آن عدد باید در خود ضرب شود چون (بتوان دو 5) 2- مبین تعداد دفعاتی است که باید 5 در خود ضرب شود نما، آژان (مامور) بانک در شهرهای دیگر. یا نماینده سیاسی. کسی از طرف دولت متبوع خود در کشور دیگر ماموریت سیاسی دارد و آن شامل سفیران وزیران مختار و کارگزاران است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزاینده
تصویر فزاینده
افزاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرماینده
تصویر فرماینده
امر کننده حکم کننده، گوینده قایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زداینده
تصویر زداینده
((زَ یَ دَ یا دِ))
پاک کننده، جلا دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیماینده
تصویر پیماینده
((پِ یَ دِ))
وزن کننده، نوشنده، آشامنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزارنده
تصویر آزارنده
((رَ دِ))
آزاردهنده، موذی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آساینده
تصویر آساینده
((یَ دِ))
استراحت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فزاینده
تصویر فزاینده
((فَ یَ دِ))
افزاینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فزاینده
تصویر فزاینده
صعودی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آساینده
تصویر آساینده
امکانات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرماینده
تصویر فرماینده
آمر، آمره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آماینده
تصویر آماینده
تهیه کننده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
آژان، وکیل، اکسپوزان
فرهنگ واژه فارسی سره