جدول جو
جدول جو

معنی زداینده

زداینده((زَ یَ دَ یا دِ))
پاک کننده، جلا دهنده
تصویری از زداینده
تصویر زداینده
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با زداینده

زداینده

زداینده
دور کننده چیزی از دیگری. مزیل. زایل کننده. نابود سازنده. آزاد کننده. و در این ترکیب بمعنی کشورستان، گیرندۀ سلطنت:
ای ملک زدایندۀ هر ملک زدایان.
منوچهری.
رجوع به زد او ملک زدای شود.
، صیقل کننده و صیقل گر و جلا دهنده. (ناظم الاطباء)، صاف کننده و پاک سازنده. پاکیزه کن. صاقل. (منتهی الارب) :
رایش از زنگ زداینده باد
ملکت او را بحق کردگار.
منوچهری.
و مغز او [مغز بان] و روغن او زداینده است کلف راو خالها را که بر روی پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). صیقل، تیز کننده شمشیر و زدایندۀ آن. اَعْوَس، زدایندۀ زنگ. صیت، زدایندۀ شمشیر و مانند آن. (منتهی الارب)، (در طب قدیم) زداینده (داروهای...) ، داروهایی را گویند که برای پاک کردن معده یادیگر اعضاء داخلی بدن از اخلاط بکار برند: نخست شربتها و داروهای زداینده بکار داشتن که سوزاننده باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و مغز او [مغز بان] و روغن او زداینده است کلف را و خالها را که بر روی پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هر چند گاهی استفراغ کردن به قی پس از آنکه مثانه را بشربتهای زداینده پاک کرده باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و زداینده باشد [خربزه] و تخم او زداینده تر از گوشت او باشد، پوست مردم پاک کند، خاصه تخم او کلف را و بهق را و سبوسۀ سر را ببرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). جلاب و عسل زداینده ترند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و ماءالعسل زداینده ترین شربتی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا

زداییده

زداییده
پاک شده پاکیزه شده، صیقل یافته، محو شده (غم و مانند آن)
زداییده
فرهنگ لغت هوشیار

زداییده

زداییده
از میان رفته. نابود شده. زایل گشته و برطرف شده، جلا یافته. صیقلی شده. پاک شده. صفا یافته
لغت نامه دهخدا

زاینده

زاینده
دارای توانایی زاییدن، کنایه از دارای توانایی خلق و ابداع، آفریننده، کنایه از افزون شونده
زاینده
فرهنگ فارسی عمید