جدول جو
جدول جو

معنی آرچی - جستجوی لغت در جدول جو

آرچی
نوعی بازی با گردو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آردی
تصویر آردی
آغشته به آرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرشی
تصویر آرشی
مربوط به آرش، برای مثال به زیر پی آنکه هست آتشی / که سامیش گرز است و تیر آرشی (فردوسی۲ - ۱۵۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرچی
تصویر چرچی
فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، سقطی، خرده فروش، پیله ور، پیلور، سقط فروش
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
چگونگی و حالت مرغ کرچ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
زن بیشرم بسیارفریاد. بهصله. کولی. لوری. لولی. غربال بند. فیج. چینگانه. قره چی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
معنوی، مقابل لفظی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خرجی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
پیله ور. رجوع به پیله ور شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نیزۀ کوچک. (ناظم الاطباء). برچق. برچخ. برچه. زوبین، عزل نامه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان لاویج بخش نور شهرستان آمل. کوهستانی، معتدل و مرطوب است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
مانند آرا در اسماء مرکبه به معنی آراینده آید و کلمه مرکّبه معنی وصفی دهد، چون:انجمن آرای، بت آرای، بزم آرای، پیکرآرای، جهان آرای، چمن آرای، خاطرآرای، خودآرای، دست آرای، دل آرای، رزم آرای، سخن آرای، شهرآرای، صدرآرای، صف آرای، عالم آرای، عروس آرای، کشورآرای، گیتی آرای، لشکرآرای، مجلس آرای، معرکه آرای، ملک آرای، ملکت آرای، نخل آرای (نخلبند)، هنگامه آرای،
در شهرآرای گاهی معنی اسمی دارد یعنی آذین بندی شهر، رجوع به شهرآرای شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آخورچی. جلودار اسبان:
درزمان آخرچیان چست و خوش
گوشۀ افسار او گیرند و کش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب به آرش پهلوان.
- تیر آرشی، تیری سخت دورپرتاب:
بزیر پی آن که هست آتشی
که سامیش گرز است و تیر آرشی.
فردوسی.
منسوب به آرش سرسلسلۀ سلاطین اشکانی:
دو فرزند او هم گرفتار شد
از او تخمۀ آرشی خوار شد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
از آرد، منسوب به آرد، آلودۀ به آرد، آردین: حلوای آردی،
قسمی از شفتالو، (غیاث اللغات)، هلوآرده، و آن شفتالوئی باشد خرد و کم آب
لغت نامه دهخدا
تصویری از غرچی
تصویر غرچی
کولی قره چی قرشمال، زن بی شرم بسیار فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرچی
تصویر چرچی
فروشنده دوره گرد
فرهنگ لغت هوشیار
کلانرگ مامرگ سرخ رگی که در انسان از بطن چپ قلب خارج شود و آن تنه اصلی و عمومی سرخرگهای دیگر بدنست و بدو قسمت سینه یی و شکمی تقسیم گردد و خون روشن (اکسیژن دار) در آن جاریاست بزرگ سرخ رگ بدن ام الشرائین آورت آورطی ارطی. فرهنگستان این کلمه را در برابر انتخاب کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلچی
تصویر آلچی
ترکی ستاننده گیرننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرای
تصویر آرای
در ترکیبات بجای (آراینده) آید: انجمنظرای بت آرای چمن آرای
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به آرد آلوده به آرد: حلوای آردی، قسمی شفتالوی خرد و کم آب هلو آرده
فرهنگ لغت هوشیار
معنوی منسوب به آرش پهلوان: تیر آرشی تیری سخت دور پرتاب، منسوب به آرش سلسله اشکانی: ازو تخمه آرشی خوار شد (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخرچی
تصویر آخرچی
ستوربان دهنه دار
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی زینه دار، زینه پوش (زینه جنگ افزار) رئیس جبه خانه، جبه پوش سلاحدار مسلح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرچی
تصویر قرچی
((قُ))
رئیس جبه خانه، جبه پوش، سلاحدار، مسلح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرچی
تصویر غرچی
((غَ رَ))
کولی، کنایه از زن بی شرم و پرهیاهو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلچی
تصویر آلچی
ستاننده، گیرنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آخرچی
تصویر آخرچی
دهنه دار، ستوربان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرطی
تصویر آرطی
کلان رگ، مام رگ
فرهنگ واژه فارسی سره
قرشمال، کولی، لوری، لولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چرخه، قیچی مخصوص تراشیدن پشم، دو کارد فولادی تیز، مانند.، فروشنده ی دورگرد پیله ور
فرهنگ گویش مازندرانی
انهدام خارها و بوته های مزاحم پیش از درو و جمع آوری محصول
فرهنگ گویش مازندرانی
نام کوهی در روستای اوارد واقع در هزار جریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از خاندان های ساکن در روستای درون نمارستاق از محال ثلاث
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از لاویج نور
فرهنگ گویش مازندرانی