جدول جو
جدول جو

معنی آرمدن - جستجوی لغت در جدول جو

آرمدن(کِلْ لَ / لِ بَ تَ)
آرمیدن
لغت نامه دهخدا
آرمدن
آرمیدن
تصویری از آرمدن
تصویر آرمدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرمین
تصویر آرمین
(پسرانه)
آرام گرفتن، دلیر، جنگجو، نام چهارمین پسر کیقباد پادشاه پیشدادی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرمان
تصویر آرمان
(پسرانه)
هدف، قابل جستجو، آرزو، خواهش، امید، آرزو، از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرمان
تصویر آرمان
آرزو، امید، آرزوی بزرگ، حسرت
آرمان خوردن: حسرت خوردن، حسرت بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
رسیدن، فرا رسیدن
پدیدار گشتن
بازگشتن
اتفاق افتادن
برازنده بودن، متناسب بودن مثلاً دکتر بودن به او می آمد
متولد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آردن
تصویر آردن
آبکش، پالاون، کفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کفچه، کفلیز، کرکفیز، کفچلیز، کفچلیزک، کفچلیزه، چمچه، کفچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرمیدن
تصویر آرمیدن
آرام گرفتن، آرام شدن، آسودن، آسوده شدن، آرامش یافتن، خوابیدن، کم شدن، از جوش و خروش افتادن، آزاد شدن، رهایی یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرمده
تصویر آرمده
آرمیده، آرام گرفته، آسوده، خفته، ساکن، آهسته
فرهنگ فارسی عمید
(کَ لَ زَ دَ)
آرمدن. آرمیدن
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ /دِ)
آرمیده. ساکن. بی حرکت:
گران ساخت سنگ و سبک باد پاک
روان کرد گردون و آرمده خاک.
اسدی.
، مجازاً، کاهل:
بود مرد آرمده در بند سخت
چو جنبنده گردد شود نیکبخت.
عنصری.
، خفته، آهسته. نرم در رفتار:
چو بیدار باشی تو خواب آیدم
چو آرمده باشی شتاب آیدم.
فردوسی.
، با خلق خوش. که در خشم نیست:
گهی آرمده و گه آرغده
گهی آشفته و گه آهسته.
رودکی
لغت نامه دهخدا
نامی از نامهای مردان:
چو کردوی شاپور و چون اندیان
سپهدار ارمینیه و آرمان
نشستند با شاه ایران براز
بزرگان فرزانۀ رزم ساز،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تِ مُ دُ)
رودی در شمال شرقی آسیای صغیر. و این نام قدیمی ترمه چایی بود. رجوع به ترمه چایی و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
حسرت، لهف، دریغ، اندوه، (مجمل اللغه)، ارمان،
- آرمان خوردن، حسرت بردن،
، آرزو، امل:
هر حوائج را که بودش آرمان
راست کردی میر شهری رایگان،
مولوی،
از فراقت روز و شب عشاق را هست الامان
هرکه دیدار تو بیند نیستش هیچ آرمان،
خواجوی کرمانی،
، امید، رجاء:
نه امّید آن کایچ بهتر شوی تو
نه ارمان آن کم تو دل نگسلانی،
منوچهری،
- امثال:
بخورد و بمرد به از آرمان بگور،
کرده پشیمان نکرده آرمان
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ بَ اَ تَ)
آشفتن. بخشم رفتن، حریص شدن. حرص آوردن. شرهمند گشتن. آزور گردیدن
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ رَ تَ)
شاید از لولی یا لوری ومان به معنی جای و خانه، لولمان. قریه ای به گیلان نزدیک آستانۀ سیدجلال الدین اشرف، کنار راه رشت به لاهیجان و میان رشت آباد و کوچصفهان در 575هزارگزی تهران
لغت نامه دهخدا
رسیدن فرارسیدن اتیان ایاب قدوم مقابل رفتن شدن، شدن گشتن گردیدن، سر زدن صادرشدن واقع شدن، گذشتن سپری شدن، اصابت کردن رسیدن، گنجیدن، پدیدار گشتن مرئی شدن، نمودن احساس گردیدن، پرداختن مشتعل گشتن، تولید شدن زادن، باز گشتن مراجعت کردن، ظاهر شدن تدریجی تصویر روی شیشه یا کاغذ در دوای ظهور، متناسب بودن برازنده بودن: این لباس به شما میاید، حرکت دادن و جنبانیدن و اشاره کردن بناز و غمزه یا شوخی و بیشرمی: چشم و ابرو آمدن گردن آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی مانند طبق دارای سوراخهای بسیار که طباخان و حلوا پزان بر سر دیگ نهند و روغن و شیره و ترشی و مانند آنرا بدان پالایند آبکش پالاون، کفگیر. (آورد آورد خواهد آورد بیاور آورنده آورده) چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر یا از نزد کسی بنزددیگری رسانیدن اتیان مقابل بردن، ظاهرکردن پدید کردن، روایت کردن حکایت گفتن قصه گفتن، زاییدن زادن تولید، سبب شدن، نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرغدن
تصویر آرغدن
آشفتن، بخشم رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرمان
تصویر آرمان
آرزو وامید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرمده
تصویر آرمده
آرمیده، ساکن، بی حرکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرمیدن
تصویر آرمیدن
آسوده، ساکن، بی حرکت
فرهنگ لغت هوشیار
استراحت کردن آسودن، قرار یافتن سکون یافتن، خفتن خوابیدن، از جوش و غلیان باز ایستادن فرو نشستن کف، صبر کردن شکیبا شدن، مطمئن شدن اطمینان یافتن، منزل کردن جای گرفتن، نشستن آشوب رفع شدن فتنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرمیدن
تصویر آرمیدن
((رَ دَ))
خفتن، استراحت کردن، قرار یافتن، آرام شدن، صبر کردن، آرامیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرمان
تصویر آرمان
آرزو، امید، حسرت، اندوه، اصل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آردن
تصویر آردن
((دَ))
آبکش، کفگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
((مَ دَ))
رسیدن، فرا رسیدن، آغاز کردن، شروع کردن، سر زدن، واقع شدن، گذشتن، سپری شدن، اصابت کردن، رسیدن، گنجیدن، پدیدار گشتن، پیدا شدن، شدن، گردیدن، فرض کردن، برآمدن، مقابله کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرمان
تصویر آرمان
ایده، هدف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرمیدن
تصویر آرمیدن
استراحت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
مقاربت، آرامیدن، آسودن، خفتن، غنودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایده، ایده آل، شعار، مرام، هدف، نصب العین، آرزو، امید، اندوه، حسرت، غم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
Come
دیکشنری فارسی به انگلیسی
آرزو
فرهنگ گویش مازندرانی
آرمان ها، رؤیا
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
приходить
دیکشنری فارسی به روسی