حسرت، لهف، دریغ، اندوه، (مجمل اللغه)، ارمان، - آرمان خوردن، حسرت بردن، ، آرزو، امل: هر حوائج را که بودش آرمان راست کردی میر شهری رایگان، مولوی، از فراقت روز و شب عشاق را هست الامان هرکه دیدار تو بیند نیستش هیچ آرمان، خواجوی کرمانی، ، امید، رجاء: نه امّید آن کایچ بهتر شوی تو نه ارمان آن کم تو دل نگسلانی، منوچهری، - امثال: بخورد و بمرد به از آرمان بگور، کرده پشیمان نکرده آرمان