جدول جو
جدول جو

معنی آرشه - جستجوی لغت در جدول جو

آرشه
چوب باریکی که در کنار آن چند رشته موی اسب کشیده شده قرار دارد و برای نواختن ویولون به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
آرشه
فرانسوی کمانه چوب باریکی که روی آن چند رشته چند رشته (غالبا از موی اسب) کشیده و برای نواختن آلات زهی (ویولون ویولونسل کنترباس و مانند آنها) بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
آرشه((ش ِ))
چوب باریکی که روی آن چند رشته موی اسب کشیده و برای نواختن سازهای زهی مانند ویولون ویولونسل و کنترباس و... به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
آرشه
کمانه
تصویری از آرشه
تصویر آرشه
فرهنگ واژه فارسی سره
آرشه
شری غلیظ و مقوی که پس از زاییدن گاو دوشیده شود آغوز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آریه
تصویر آریه
(پسرانه)
نام سپهدار ایرانی طرفدار کورش صغیر پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عرشه
تصویر عرشه
سطح بالای کشتی، هر جای مسطحی که از اطراف خود بلندتر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرشه
تصویر کرشه
کرش، فروتنی، افتادگی، تواضع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرشه
تصویر فرشه
آغوز، شیر غلیظ و زرد رنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، زهک، فلّه، کلستروم، شیرماک، شمه، پله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرشی
تصویر آرشی
مربوط به آرش، برای مثال به زیر پی آنکه هست آتشی / که سامیش گرز است و تیر آرشی (فردوسی۲ - ۱۵۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتشه
تصویر آتشه
برق، آذرخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترشه
تصویر ترشه
ترشک، گیاهی صحرایی با برگ های درشت شبیه برگ چغندر که طعم ترش دارد و آن را مانند سبزی در آش و بعضی غذاهای دیگر می ریزند، ساق ترشک، ترشینک، حمّاض، تره خراسانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرشه
تصویر هرشه
عشقه، لبلاب، هر گیاهی که به درخت بپیچد
فرهنگ فارسی عمید
(شِ رَ)
چوب شکافته
لغت نامه دهخدا
(یِ شَ / شِ)
آیشتنه. آیشنه. چاپلوس. جاسوس. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(بُ شَ)
برش. خجکهای سیاه یا سپید بر اسب بخلاف رنگ آن.
لغت نامه دهخدا
(حُ شَ)
درشتی. (منتهی الارب). حرش
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترشه
تصویر ترشه
ترشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرده
تصویر آرده
آرد کنجده سفید ارده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشره
تصویر آشره
چوب شکافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتشه
تصویر آتشه
برق آذرخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرشه
تصویر طرشه
کری ناشنوایی
فرهنگ لغت هوشیار
پشما گند زیر انداز ستور پارسی تازی گشته فرچه پاک کن هر چیز گستردنی (نمد حصیر قالی) گستردنی بساط، قالی (اختصاصا)، چاروایی که غیر از خوردن کاری نکند. یا فرش باستان. زمین ارض. یا فرش خاک. زمین ارض. یا فرش دورنگ. روزگار (باعتبار شب و روز)، زمین. یا فرش زمریدن، سبزه زار چمن یا فرش سقلاب. کاغذ. یا فرش صورتی. فرش و قالی دارای تصویر. یا فرش عاج. برف (که روی زمین را سفید کند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشه
تصویر کرشه
فریب خدعه، چاپلوسی فروتنی افتادگی. ریسمانی که از موی تافته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درشه
تصویر درشه
کج تابی
فرهنگ لغت هوشیار
معنوی منسوب به آرش پهلوان: تیر آرشی تیری سخت دور پرتاب، منسوب به آرش سلسله اشکانی: ازو تخمه آرشی خوار شد (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشه
تصویر برشه
سپیدک خجک ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
خاکی که با کاه آمیزند و گل سازند و بر دیوار و بام خانه مالند کاهگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرشه
تصویر فرشه
((فُ))
شیری که از حیوان نوزاییده دوشند، آغوز، فله، فرش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرشه
تصویر هرشه
((هَ ش))
عشقه، هر گیاهی که به درخت بپیچد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرشه
تصویر هرشه
((هَ شَ یا ش))
چنگال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرشه
تصویر کرشه
((کَ شَ))
فریب، خدعه، چاپلوسی، فروتنی، افتادگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرشه
تصویر عرشه
((عَ رَ ش))
جمع عرش. در فارسی به معنای قسمت بالای کشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرده
تصویر آرده
((دِ))
آرد کنجد سفید، ارده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آتشه
تصویر آتشه
((تَ یا تِ ش ِ))
برق، آذرخش
فرهنگ فارسی معین