جدول جو
جدول جو

معنی آرستن - جستجوی لغت در جدول جو

آرستن
(کُ لَهْ اَ تَ)
مخفف آراستن:
بسیار مشو غره بدین حسن دلاویز
کاین حسن دلاویز تو از عشق من آرست.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
آرستن
(کُ اَ تَ)
توانستن. یارستن. جرأت. تجرؤ. دلیری کردن. این مصدر صورتی از یارستن است و منفی یارستن را که نیارستن باشد میتوان منفی آرستن شمرد بتبدیل همزه بیاء:
دل جنگجویان ازاو شد بدرد
نیارد کسی رزم او یاد کرد.
فردوسی.
کس از نامداران و شاهان گرد
چنین رنجها برنیارد شمرد.
فردوسی.
کس این رازپیدا نیارست کرد
بماندند با درد و رخساره زرد.
فردوسی.
نیارد شدن پیش گرد گزین
نشیند براه وی اندر کمین.
فردوسی.
بدرگاه خسرو بدی روز و شب
نیارست بر کس گشادن دو لب.
فردوسی.
نیارست کردن کس آنجا گذر
زدیوان و پیلان و شیران نر.
فردوسی.
کس از نامداران ایران سپاه
نیارست کردن بدو در نگاه.
فردوسی.
ندارم سواری ورا هم نبرد
از ایران نیارد کس این کار کرد.
فردوسی.
همی این بدان آن بدین گفت ماه
نیارد بدین شاه کردن نگاه.
فردوسی.
هیچکس دانه در دهان نیارست نهادن از آن همی ترسیدند که نباید زهر باشد و هلاک شوند. (نوروزنامه). و غلامان بیرون از قانون قرار و قاعده هیچ از رعایا نیارستندی خواست. (نوروزنامه). و از آن پس کس طمع ایرانیان نیارست کردن. (مجمل التواریخ). و رجوع به یارستن شود
لغت نامه دهخدا
آرستن
توانستن، جرات، دلیریکردن، تجروء
تصویری از آرستن
تصویر آرستن
فرهنگ لغت هوشیار
آرستن
((رِ تَ))
توانستن، زینت دادن، زیور کردن، نظم دادن، آماده کردن، قصد کردن، آراستن
تصویری از آرستن
تصویر آرستن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرسان
تصویر آرسان
(پسرانه)
نام پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آراستن
تصویر آراستن
زینت دادن، زیور کردن، خوش نما گردانیدن، برای مثال چنین تا بیامد مه فوردین / بیاراست گلبرگ روی زمین (فردوسی - ۸/۲۳۷)، آرایش کردن
نظم و ترتیب دادن، چیدن
گستردن، راست کردن
فراهم کردن، آماده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغستن
تصویر آغستن
انباشتن و پر کردن چیزی به زور، آغندن، آکندن، پر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبستن
تصویر آبستن
آبست، آبسته، آبستان، در علم زیست شناسی ویژگی زن یا حیوان ماده ای که بچه در شکم داشته باشد، باردار
کنایه از درپی دارنده مثلاً آبستن حوادث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگستن
تصویر آگستن
بستن، محکم کردن، آویختن، آکستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکستن
تصویر آکستن
بستن، محکم کردن، آویختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرستن
تصویر گرستن
مخفّف واژۀ گریستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آجستن
تصویر آجستن
نشاندن درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرستن
تصویر گرستن
گریستن: کسی را که در دل بود درد و غم گرستنش درمان بود لاجرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرسته
تصویر آرسته
توانسته مزین زینت داده شده، منظم مرتب، آماده مهیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغستن
تصویر آغستن
انباشتن وپر کردن با فشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکستن
تصویر آکستن
محکم بستن
فرهنگ لغت هوشیار
هر مادینه از انسان وحیوان که بچه در شکم دارد، حامل، حامله، بارور، باردار، حمل برداشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آراستن
تصویر آراستن
زیور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آراستن
تصویر آراستن
((تَ))
زینت دادن، زیور کردن، نظم دادن، آماده کردن، قصد کردن، مجهّز کردن (سپاه)، هماهنگ کردن (موسیقی)، غنی کردن، بی نیاز کردن، گماشتن، مأمور کردن، منقش کردن، آباد کردن، معمور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرستن
تصویر گرستن
((گِ رِ تَ))
مخفف گریستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغستن
تصویر آغستن
((غِ تَ))
آغندن، آکندن، پر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آکستن
تصویر آکستن
((کُ تَ))
آویختن، بستن، محکم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبستن
تصویر آبستن
((بِ تَ))
حامله، باردار، پنهان، پوشیده، شب، است وقوع حوادث تازه محتمل است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرسته
تصویر آرسته
کامل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبستن
تصویر آبستن
حامله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آراستن
تصویر آراستن
Primp
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آراستن
تصویر آراستن
se préparer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آراستن
تصویر آراستن
прихорашиваться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آراستن
تصویر آراستن
sich aufbrezeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آراستن
تصویر آراستن
наряджатися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آراستن
تصویر آراستن
stroić się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آراستن
تصویر آراستن
打扮
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آراستن
تصویر آراستن
arrumar-se
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آراستن
تصویر آراستن
truccarsi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آراستن
تصویر آراستن
arreglarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی