نرمه و آس کرده یا نرم کوفتۀ حبوب چون جو و گندم و برنج و نخود و باقلا، دقیق، طحین، طحن، آس، پست، لوکه: گیا همچو دانه ست و ما آرد او چو بندیشی و این جهان آسیاست، ناصرخسرو، بی آرد می شود بسوی خانه زآسیا آنکو نبرده گندم و جو به آسیا شده ست، ناصرخسرو، گفت لحم و دنبه گر یابم که خواهد داد آرد گفتم آنکو آسیای چرخ گردان ساخته، کاتبی ترشیزی، تا آرد ز خمره بار بربست پیچان شده ام چو تیر تتماج، بسحاق اطعمه، ، تقصیر، (برهان)، - آرد باقلا، - آرد برنج، - آرد جو، دقیق الشعیر، - آرد جو بریان کرده،پیه، سویق الشعیر، - آرد سبوس دار، خشکار، - آرد سپید، اردۀ کنجد سفید، لکد، - آرد شدن، نرم گشتن به آس یا هاون و جز آن، - آرد کردن، نرم کردن به آس یا یانه و امثال آن، اجشاش، طحن، - آرد کنار، سویق النبق، - آرد گندم، دقیق الحنطه، - آرد میده، سمید، - آرد نخود، آس کردۀ آن، - آرد نخودچی، نرم کوفته و بیختۀ آن که از آن شیرینی پزند و در کوفته کنند، - مثل آرد، سخت نرم کرده، - امثال: آرد بدهن گرفته بودن، آنجایی که باید سخن گفتن خاموش بودن، ما آرد خود را بیختیم آردبیز خود را آویختیم، نوبت جوانی، نوبت تحصیل نام، نوبت شوی نو یا زن نو کردن من گذشته است
نرمه و آس کرده یا نرم کوفتۀ حبوب چون جو و گندم و برنج و نخود و باقلا، دقیق، طحین، طحن، آس، پِسْت، لوکه: گیا همچو دانه ست و ما آرد او چو بندیشی و این جهان آسیاست، ناصرخسرو، بی آرد می شود بسوی خانه زآسیا آنکو نبرده گندم و جو به آسیا شده ست، ناصرخسرو، گفت لحم و دنبه گر یابم که خواهد داد آرد گفتم آنکو آسیای چرخ گردان ساخته، کاتبی ترشیزی، تا آرد ز خمره بار بربست پیچان شده ام چو تیر تتماج، بسحاق اطعمه، ، تقصیر، (برهان)، - آرد باقلا، - آرد برنج، - آرد جو، دقیق الشعیر، - آرد جو بریان کرده،پیَه، سویق الشعیر، - آرد سبوس دار، خشکار، - آرد سپید، اردۀ کنجد سفید، لکد، - آرد شدن، نرم گشتن به آس یا هاون و جز آن، - آرد کردن، نرم کردن به آس یا یانه و امثال آن، اِجشاش، طحن، - آرد کنار، سویق النبق، - آرد گندم، دقیق الحنطه، - آرد میده، سمید، - آرد نخود، آس کردۀ آن، - آرد نخودچی، نرم کوفته و بیختۀ آن که از آن شیرینی پزند و در کوفته کنند، - مثل آرد، سخت نرم کرده، - امثال: آرد بدهن گرفته بودن، آنجایی که باید سخن گفتن خاموش بودن، ما آرد خود را بیختیم آردبیز خود را آویختیم، نوبت جوانی، نوبت تحصیل نام، نوبت شوی نو یا زن نو کردن من گذشته است
گردی که از کوبیدن و آسیاب کردن غلات به دست می آید آرد خود را بیختن و الک خود را آویختن: کنایه از وظایف خود را طی سالیان انجام دادن و دیگر اخلاقاً موظف یا عملاً توان انجام کاری را نداشتن
گردی که از کوبیدن و آسیاب کردن غلات به دست می آید آرد خود را بیختن و الک خود را آویختن: کنایه از وظایف خود را طی سالیان انجام دادن و دیگر اخلاقاً موظف یا عملاً توان انجام کاری را نداشتن
آرد فروش به خواب دیدن، مردی باشد که دین خویش را به دنیا آورده بود. جابر مغربی اگر بیند که آرد چون برف از هوا می آید، دلیل است که به قدر آن مال و نعمت حلال او را حاصل گردد، از آنجا که امید ندارد - حضرت دانیال آرد جو، به تاویل درستی دین بود، و آرد گندم، مالی بود از تجار وبسیار فایده بود، و آرد کاورس مال اندک بود که حاصل شود - محمد بن سیرین
آرد فروش به خواب دیدن، مردی باشد که دین خویش را به دنیا آورده بود. جابر مغربی اگر بیند که آرد چون برف از هوا می آید، دلیل است که به قدر آن مال و نعمت حلال او را حاصل گردد، از آنجا که امید ندارد - حضرت دانیال آرد جو، به تاویل درستی دین بود، و آرد گندم، مالی بود از تجار وبسیار فایده بود، و آرد کاورس مال اندک بود که حاصل شود - محمد بن سیرین
آبکش، پالاون، کفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کفچه، کفلیز، کرکفیز، کفچلیز، کفچلیزک، کفچلیزه، چمچه، کفچه
آبکش، پالاون، کَفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کَفچه، کَفلیز، کَرکَفیز، کَفچَلیز، کَفچَلیزَک، کَفچَلیزه، چُمچه، کَفچه
مخفف آوردن، چون تانستن مخفف توانستن. این مصدرغیرمستعمل لکن مشتقات از آن معمول است: درنگ آرا سپهر چرخ وارا کیاخن ترت باید کرد کارا. رودکی. لعل می را ز درج خم برکش در کدو نیمه کن بنزد من آر. رودکی. ار خوری از خورده بگساردت رنج ور دهی مینو فراز آردت گنج. رودکی. بود رسم و آئین شیر دلیر که آرد به آهستگی شیر زیر. فردوسی. به بیشه یکی خوبرخ یافتند [گیو و طوس] پر از خنده لب هر دو بشتافتند نگاری بدیدند چون نوبهار که از یک نظر شیر آرد شکار. فردوسی. ورا [کیخسرو را] پیلتن گفت کاین غم مدار که کامت برآرد همه روزگار. فردوسی. به پیش تو آرم سر و رخش اوی همان تیغ و گرز جهان بخش اوی. فردوسی. گرفتند نفرین به بهرام بر بدان جام و آرندۀ جام بر. فردوسی. از مار کینه ورتر ناسازتر چه باشد گفتار چربش آرد بیرون ز آشیانه. لبیبی. و من اینجاام تا همگان را بخوبی... بر اثر وی بیارند. (تاریخ بیهقی). یاد ناری پدرت را که مدام گه تبنگش چدی و گه خنجک. اسدی (از فرهنگ، خطی). امروز آزار کس مجوی که فردا هم ز تو بی شک بجان تو رسد آزار آنچه نخواهی که من به پیش تو آرم پیش من از قول و فعل خویش چنان مار. ناصرخسرو. خرج آن [مال] بیوجه کند پشیمانی آرد. (کلیله و دمنه). ، برکشیدن. فروبردن: چنین است کردار گردان فلک یکی بر مه آرد یکی بر سمک. فردوسی
مخفف آوردن، چون تانستن مخفف توانستن. این مصدرغیرمستعمل لکن مشتقات از آن معمول است: درنگ آرا سپهر چرخ وارا کیاخن تَرْت باید کرد کارا. رودکی. لعل می را ز درج خم برکش در کدو نیمه کن بنزد من آر. رودکی. ار خوری از خورده بگساردْت رنج ور دهی مینو فراز آردْت گنج. رودکی. بود رسم و آئین شیر دلیر که آرد به آهستگی شیر زیر. فردوسی. به بیشه یکی خوبرخ یافتند [گیو و طوس] پر از خنده لب هر دو بشتافتند نگاری بدیدند چون نوبهار که از یک نظر شیر آرد شکار. فردوسی. ورا [کیخسرو را] پیلتن گفت کاین غم مدار که کامت برآرد همه روزگار. فردوسی. به پیش تو آرم سر و رخش اوی همان تیغ و گرز جهان بخش اوی. فردوسی. گرفتند نفرین به بهرام بر بدان جام و آرندۀ جام بر. فردوسی. از مار کینه ورتر ناسازتر چه باشد گفتار چربش آرد بیرون ز آشیانه. لبیبی. و من اینجاام تا همگان را بخوبی... بر اثر وی بیارند. (تاریخ بیهقی). یاد ناری پدرت را که مدام گه تبنگش چدی و گه خنجک. اسدی (از فرهنگ، خطی). امروز آزار کس مجوی که فردا هم ز تو بی شک بجان تو رسد آزار آنچه نخواهی که من به پیش تو آرم پیش من از قول و فعل خویش چنان مار. ناصرخسرو. خرج آن [مال] بیوجه کند پشیمانی آرد. (کلیله و دمنه). ، برکشیدن. فروبردن: چنین است کردار گردان فلک یکی بر مه آرد یکی بر سمک. فردوسی
ظرفی مانند طبق دارای سوراخهای بسیار که طباخان و حلوا پزان بر سر دیگ نهند و روغن و شیره و ترشی و مانند آنرا بدان پالایند آبکش پالاون، کفگیر. (آورد آورد خواهد آورد بیاور آورنده آورده) چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر یا از نزد کسی بنزددیگری رسانیدن اتیان مقابل بردن، ظاهرکردن پدید کردن، روایت کردن حکایت گفتن قصه گفتن، زاییدن زادن تولید، سبب شدن، نشان دادن
ظرفی مانند طبق دارای سوراخهای بسیار که طباخان و حلوا پزان بر سر دیگ نهند و روغن و شیره و ترشی و مانند آنرا بدان پالایند آبکش پالاون، کفگیر. (آورد آورد خواهد آورد بیاور آورنده آورده) چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر یا از نزد کسی بنزددیگری رسانیدن اتیان مقابل بردن، ظاهرکردن پدید کردن، روایت کردن حکایت گفتن قصه گفتن، زاییدن زادن تولید، سبب شدن، نشان دادن