جدول جو
جدول جو

معنی آرخالق - جستجوی لغت در جدول جو

آرخالق
ارخالق، لباس کوتاه آستردار از جنس ترمه، مخمل یا زری
تصویری از آرخالق
تصویر آرخالق
فرهنگ فارسی عمید
آرخالق((لُ))
نیم تنه ای که مردان و زنان می پوشیدند و لای رویه و آستر آن پنبه قرار می دادند، ارخالق
فرهنگ فارسی معین
آرخالق
تن پوش، نیم تنه
تصویری از آرخالق
تصویر آرخالق
فرهنگ واژه فارسی سره
آرخالق
لباس بلند و قبا مانند و میان باز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خالق
تصویر خالق
(پسرانه)
به وجود آورنده، پدیدآورنده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارخالق
تصویر ارخالق
لباس کوتاه آستردار از جنس ترمه، مخمل یا زری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشخال
تصویر آشخال
آشغال، خاشاک، خاک روبه، هر چیز دورریختنی مثلاً آت آشغال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرداله
تصویر آرداله
آردهاله، نوعی آش که با آرد گندم می پختند، اماج، آش اماج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخال
تصویر فرخال
موی فروهشته که چین و شکن نداشته باشد، برای مثال سرو سیمین تو را در مشک تر / زلف فرخالت ز سر تا پا گرفت (فیروز مشرقی - شاعران بی دیوان - ۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آردال
تصویر آردال
فراش، مامور اجرا
فرهنگ فارسی عمید
آخال، سقط، افکندنی، نابکار، آشغال، حثاله
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رخل
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ / لُ)
ظ. از مغولی اریقون تسایدام، به معنی شیر خالص، موضعی از مغولستان. رجوع بجامعالتواریخ رشیدالدین فضل الله چ بلوشه ج 2 ص 565 متن و 58 تعلیقات فرانسۀ آن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
شاخچه. شاخۀ کوچک، درخت جوان. (ناظم الاطباء). فگنده و نونهال. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
همان فرخاک است. (آنندراج). به معنی فرخاک که مویی باشدبی حرکت و بی شکن و فروهشته. (از برهان). سبط. خلاف جعد. فرخار. خوار. (یادداشت به خط مؤلف) :
سرو سیمین تو را در مشک تر
زلف فرخالت ز سر تا پا گرفت.
فیروز مشرقی.
موی سر ما، نه جعد زنگیانه و نه فرخال ترکانه. (تاریخ طبرستان، نامۀ تنسر). رجوع به فرخار و فرخاک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
کلمه ترکی است بمعنی پوشاک معروف که زیر قبا پوشند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). در تداول مردم آذربایجان ارخالق یا آرخالق لباسی که از زیر پوشند برای دفع سرما، و به بچه نیز پوشانند. در تداول مردم گناباد خراسان ارخارق نوعی جبه است. و رجوع به ارخالق شود
لغت نامه دهخدا
آرغالی، ارغالی، رجوع به ارغالی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو)
قسمی اشکنه که آرد در آن کنند
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فروهشتگی و فرخال بودن موی. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فرخال و فرخار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خوَزْ / خُزْ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان. در 8 هزارگزی شرق فومن و 4هزارگزی جنوب راه فومن به رشت، در جلگۀ مرطوب معتدل هوا واقع و دارای 1068 تن سکنه است. آبش از رود خانه شفت و استخر. محصولش برنج، توتون، سیگار، ابریشم، چای و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرخال
تصویر فرخال
موی بی چین و شکن و فروهشته
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی پنبه دوخته تنزیب کپنک بهتر از اطلس سقرلاط است در بر مردم خدا کپنک (بابا کوهی) نیم تنه زنان ارخالق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشخال
تصویر آشخال
هر چیز دور ریختنی افکندنی سقط آخال آشغال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرقالی
تصویر آرقالی
قوچ وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرداله
تصویر آرداله
آرد هاله آرد توله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آر خالق
تصویر آر خالق
ترکی نیم تنه تن پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارخالق
تصویر ارخالق
جامه ای که طلبه علوم دینی و کسبه زیر قبا میپوشند، نوعی قماش نازک
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ خَ لُ))
نیم تنه ای که مردان و زنان می پوشیدند و لای رویه و آستر آن پنبه قرار می دادند، ارخالق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشخال
تصویر آشخال
هر چیز دور ریختنی، آدم بی ارزش و پست، آشغال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخال
تصویر فرخال
((فَ))
موی فروهشته که چین و شکن نداشته باشد
فرهنگ فارسی معین
((اَ لِ یا لُ))
نیم تنه ای که مردان و زنان می پوشیدند و لای رویه و آستر آن پنبه قرار می دادند
فرهنگ فارسی معین
علفی هرز به نام: قیاق، نوعی آش قیاق، نوعی چسب که با آرد درست
فرهنگ گویش مازندرانی
امنیه مأمور اجرای قانون در زمان قاجاریه
فرهنگ گویش مازندرانی
پایه های چوبی به شکل عدد هفت که برای پرچین کردن به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو سیاه با خال های زرد، گاوی که در یک نقطه از بدنش لکه ای
فرهنگ گویش مازندرانی