جدول جو
جدول جو

معنی آذرخ - جستجوی لغت در جدول جو

آذرخ
شهری است بشام خرّم و بانعمت و اندر وی خارجیانند. (حدودالعالم). و این ظاهراً مصحف اذرخ است که بنا بضبط یاقوت شهری است در اطراف شام
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آذر
تصویر آذر
(دخترانه)
آتش، نام فرشته نگهبان آتش، نهمین ماه ایرانی، نام ماه نهم از سال شمسی، نام روز نهم از هر ماه شمسی در ایران قدیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبرخ
تصویر آبرخ
(دخترانه)
زیبا، لطیف، روشن، کسی که چهره ای مانند آب دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آذرخش
تصویر آذرخش
(پسرانه)
صاعقه، نام روز نهم از ماه آذر، صاعقه، نام نهمین روز از ماه آذر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آذرخاتون
تصویر آذرخاتون
(دخترانه)
آذر+ خاتون، بانوی آتش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آذرک
تصویر آذرک
(دخترانه)
شراره آتش، اخگر، نام دختر یزگرد سوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آذررخ
تصویر آذررخ
(دخترانه و پسرانه)
دارای چهره ای چون آتش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آذر
تصویر آذر
آتش، آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، اخگر، برزین، انیسه، مخ، وراغ، نار، تش، ورزم
ماه نهم از سال خورشیدی ایرانی، روز نهم از نهمین ماه تقویم اوستایی که ایرانیان قدیم در ماه آذر این روز را به خاطر یکی شدن نام ماه و روز جشن می گرفتند، آذرروز، آذرگان، آذرجشن، برای مثال ای خردمند سرو تابان ماه / روز آذر می چو آذر خواه (مسعودسعد - ۵۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آذرخش
تصویر آذرخش
برق، صاعقه، برای مثال نباشد زاین زمانه بس شگفتی / اگر بر ما ببارد آذرخشا (رودکی - ۵۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آذری
تصویر آذری
مربوط به آذر، مربوط به آذربایجان مثلاً موسیقی آذری، از مردم آذربایجان، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در آذربایجان متداول بود، زبان ترکی رایج در آذربایجان، به رنگ آتش، برای مثال ز خونی که بد بهرۀ مادری / بجوشید و شد چهره اش آذری (فردوسی۴ - ۱۳۵۶) مانند آتش بودن
فرهنگ فارسی عمید
(ذِ رَ)
ماده اشتر قوی، لیله آذره، شبی سرد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نام قریه ای از قرای اذنه
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
منسوب به آذر:
ز خونی که بد بهرۀ مادری
بجوشید و شدچهره اش آذری.
فردوسی.
، منسوب به آذربایجان. (درهالغواص حریری) ، نام جامه ای که در آذربایجان بافتندی. (محمود بن عمر ربنجنی) ، زبان آذری، لهجه ای از فارسی قدیم که در آذربایجان متداول بوده و اکنون نیز در بعض نواحی قفقاز بدان تکلم کنند، مشک تیزبو. (محمود بن عمر ربنجنی)
لغت نامه دهخدا
(ذَ خُ)
نام روز آذر است از ماه آذر و فارسیان در این روز که نام ماه و نام روز مطابقت دارد جشن کنند و آتشکده ها را زینت دهند و در این روز موی ستردن و ناخن گرفتن و به آتش خانه شدن را نیک دانند
لغت نامه دهخدا
(ذَ رَ)
برق. صاعقه. آدرخش:
نباشد زین زمانه بس شگفتی
اگر بر ما بیاید آذرخشا.
رودکی (از فرهنگ اسدی، خطی).
خصمت بود بجنگ خف و تیرت آذرخش
تو همچو کوه و تیر بداندیش تو صدا.
اسدی.
، در بعض فرهنگها سرمای سخت که در آن بیم هلاک بود و نام نهمین روز از ماه آذر
لغت نامه دهخدا
(ذَ خُ)
آذر خرداد
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
تخلص شاعری ایرانی بقرن نهم هجری مادح سلاطین عادلشاهی دکن
لغت نامه دهخدا
منسوب به آذر، برنگ آتش منسوب به آذربایجان (آذربایگان)، نام زبان قدیم سکنه آذربایجان
فرهنگ لغت هوشیار
نمد زین اسب و مانند آن تکلتو، زینی که نمد زین آن دو نیم بود، درفشکه بدان نمد زین دوزند، سلاح مانند خنجر و شمشیر و تیر و کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرخ
تصویر آرخ
نزار نام جائی است در گرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذرخرداد
تصویر آذرخرداد
نام آتشکده شیراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذرخش
تصویر آذرخش
برق، صاعقه
فرهنگ لغت هوشیار
آتش نار، ماه نهم از سال شمسی، روز نهم از هر ماه شمسی، (اخ) نام ایزدی است، نامی است از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذر
تصویر آذر
((ذَ))
آتش، ماه نهم از سال شمسی، روز نهم از هر ماه شمسی، نام ایزدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آذری
تصویر آذری
اهل آذربایجان، نام زبان قدیم سکنه آذربایجان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آذری
تصویر آذری
((ذَ))
منسوب به آذر، آتشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آذرخش
تصویر آذرخش
((ذَ رَ))
برق، صاعقه، ذرخش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرخ
تصویر آرخ
نزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آذرخش
تصویر آذرخش
صاعقه، رعد و برق، رعد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تندر و آذرخش
تصویر تندر و آذرخش
رعد و برق
فرهنگ واژه فارسی سره
آتش، اخگر، نار، آذرروز، قوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برق، درخش، صاعقه
متضاد: رعد
فرهنگ واژه مترادف متضاد