جدول جو
جدول جو

معنی آذربایجان - جستجوی لغت در جدول جو

آذربایجان
(ذَ)
گویا از ترکی جغتائی آد، نام + تاش، هم، همنام، سمی ّ، و آن را آداش نیز گویند:
گر کار بنام استی از آتاشی عمّر
فرزند تو با عمّر بودستی هموار،
ناصرخسرو،
آتاش عبادلۀ مغتفره، (راحهالصدور راوندی)،
ای آنکه تراست ملک آتاش
با دیو و پری بزیر خاتم،
(راحهالصدور راوندی، در مدح سلیمان بن محمد بن ملکشاه)،
پشت دین بوالمظفر آن شاهی
کآمد آتاش شاه پیغمبر،
(از راحهالصدور راوندی)،
روانش از روضۀ رضوان و فرضۀ جنان تماشای آن میکند که آتاش او بشادکامی حکم می راند و ... (راحهالصدور راوندی)
نامی است که امروز بولایت ارّان (جزئی از آذربایجان قدیم) داده اند
نام شعبه ای از هری رود. (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
آذربایجان
نامی است که امروز به ولایت اران (جزئی از منطقه آذربایجان قدیم) داده اند
فرهنگ لغت هوشیار
آذربایجان
آتورپاتکان، آذرآبادگان
تصویری از آذربایجان
تصویر آذربایجان
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دهی است از بخش شاهپور شهرستان خوی واقع در 17000 گزی شمال خاوری شاهپور با 500 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان مرند واقع در 12000 گزی شمال باختری مرندبا 1482 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از بخش ترکمان شهرستان میانه با 1157 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
شهر مرکزی شهرستان خیاو و یکی از شهرستانهای استان آذربایجان شرقی است، این شهر از راه اردبیل در 295 هزارگزی شمال خاوری شهر تبریز و از راه اهر در 168 هزارگزی شمال خاوری تبریز قرار دارد، بنای تاریخی آن منحصر به مقبرۀسیدجمال الدین در کوچه امامزاده می باشد که عبارت است از یک برج استوانه ای آجری که در آن هفت قبر پهلوی هم قرار دارد که بنا به اظهار اهالی و ریش سفیدان این شهر قبر سید جمال الدین و قبر یاران وی است، داخل این مسجد هفت قبر دیگری است که روی سنگ یکی از قبرها نام سلطان احمد نیکروز حک شده است و مقبرۀ شیخ حیدر نیز از ابنیۀ دوره صفویه بدانجاست جمعیت این شهر 5660 تن است و تقریباً دارای سیصد باب دکان و مغازه می باشد و یک دبستان دخترانه و ده دبستان پسرانه و یک دبیرستان پسرانه بدانجاست، آب آشامیدنی شهر از چشمه هایی است که از کوه سبلان سرچشمه می گیرد و دارای آب گوارا و مطبوع است ولی از رودخانه مشکین چای و خیاوچای نیز استفاده میشود، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شهر مهاباد مرکز شهرستانی به همین نام در 131کیلومتری شهر ارومیه و 1016کیلومتری شمال باختری تهران از راه سنندج واقع گردیده و فاصله آن تا تهران از راه میاندوآب -تبریز 827 کیلومتر است. طول جغرافیایی آن 45 درجه و 43 دقیقه و 30 ثانیه و عرض جغرافیایی آن 36 درجه و 46 دقیقه و 30 ثانیه و ارتفاع آن از سطح دریا 1320 متر و اختلاف ساعت آن با تهران 22 دقیقه و44 ثانیه است. در موقع تألیف فرهنگ جغرافیایی ایران، جمعیت آن 15971 تن بوده و در آن هنگام یک دبیرستان پسرانه، یک دبیرستان دخترانه، و 5 دبستان و دو بیمارستان داشته است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُوهََ بَ گُ ذَ یِ)
ادیبۀ مشهوره و شاعرۀ شیرین سخنی بوده است. ابیات زیر که خود را بدان ستوده از او است اما عصر زندگانی وی روشن نیست:
اگر به باد دهم زلف عنبرآسا را
به دام خویش کشم آهوان صحرا را
گذار من به کلیسا اگر فتد روزی
به دین خویش کشم دختران ترسا را
به یک نگاه دو صد مرده میکنم زنده
خبر دهید از اعجاز من مسیحا را.
(خیرات حسان) (دانشمندان آذربایجان ص 320) (از رابعه تا پروین ص 190)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از بخشهای چهارگانه شهرستان هروآباد آذربایجان است، این بخش یکی از حاصلخیزترین بخش های شهرستان مزبور است و از دو دهستان تشکیل شده است: دهستان خوش رستم: 56 آبادی و 14759 تن سکنه و دهستان شاهرود 32 آبادی و 19332 تن سکنه، آب آن از چشمه و رودخانه های محلی، محصول آن غلات و برنج و پنبه و حبوبات و میوه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام یکی از دهستانهای دوگانه بخش شاهرود شهرستان هروآباد، دارای 19330 تن سکنه، آب آن از رود خانه شاهرود است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رِ ئی یَ)
نام مقبرۀ معروف به سه گنبد مورخ به سال 580 هجری قمری واقع در رضائیۀ آذربایجان. (از تاریخ صنایع ایران)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قصبۀمرکز دهستان سردرود بخش اسکو شهرستان تبریز. دارای 4014 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آن غلات، زردآلو، کشمش، بادام است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ چِ)
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش ترک شهرستان میانه است که در شمال میانه و در دامنۀ جنوبی کوه بترقوش (بزکش) واقع است و جمعیت آن 14890 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُرْرا)
قصبه ای است به آذربایجان. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
آذربایجانی، نام شریفش ابوالفتح خان و خلف الصدق ابراهیم خلیل خان بن پناه خان حکمران شوشی است، همیشه در ایل جوانشیر ریاست و بزرگی داشته اند، معزی الیه بفضل و کمال و مناعت و جلال معروف و محمدصادق خان دنبلی مخاطب سلام عام حضرت خاقان مغفور همشیره زادۀ ایشان بوده، این بیت از اوست:
دارم اندر هوس وصل خیال عجبی
چه خیال عجبی فکر محال عجبی،
(از مجمع الفصحا ج 2 ص 344)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ نِ ذَ)
سلسله ای از اتابکان که از 531 تا 622 هجری قمری در آذربایجان حکومت رانده اند. ایلدگز از غلامان ترک قبچاقی سلطان مسعود پادشاه سلجوقی عراق در دربار این پادشاه بدان درجه ارتقا یافت که با خواهر زن سلطان در حکومت آذربایجان شریک شد پسرش محمد علاوه بر آذربایجان زمامدار حقیقی ممالک سلاجقۀ عراق گردید قزل ارسلان برادر محمد که در آذربایجان از برادر نیابت میکرد جای او را گرفت و لقب امیرالأمراء یافت ولی چون به ادعای حق سلطنت برخاست کشته شد دو برادرزادۀ او که پس از عم خود به امارت رسیدند دیگر گرد این ادعا نگردیدند. انقراض این سلسله بدست خوارزمشاهیان صورت گرفت. رجوع به طبقات سلاطین اسلام صص 153- 154 شود. و صاحب مرآت البلدان گوید: پنج تن از این طایفه در آذربایجان حکمرانی کرده اند، اول ایشان اتابک ایلدگز بوده وی درم خرید وزیر سلطان مسعود بن ملکشاه سلجوقی بود استعداد و لیاقت او مسموع سلطان شده تربیتش کرد و در سلک امرا آمد و به امر این پادشاه با لشکری جرار بصوب آذربایجان تاخت و این مملکت را ضبط کرد و از آذربایجان بطرف اران و مغان و شیروان روان شد و تمامی آن ولایات را مسخر کرد و به تبریز بازگشت و این شهر را دارالملک خود ساخت و در عهد ارسلان بن طغرل که برادرزادۀ مسعود و پسر زن ایلدگز بود و بعد از مسعود پادشاه شد. حکمرانی عراق نیز ایلدگز را گشت و پس از بیست سال حکمرانی در سال پانصد و شصت و هشت هجری قمری درگذشت
لغت نامه دهخدا
(خُیْ)
نام یکی از شهرستان های استان آذربایجان است که از شمال به شهرستان ماکو و از جنوب ب شهرستان ارومیه و از خاور به شهرستان مرند و از باختر به کشور ترکیه محدود است. ناحیۀ سرحدی قطور که کردنشین می باشد جزء این شهرستان محسوب می گردد. وسعت آن تقریباً سه هزار کیلومتر مربع است. موقعیت جغرافیایی: این جلگه در دامنۀ جنوبی خاوری فلات ارمنستان قرار دارد و ارتفاع متوسط آن در حدود 1100 متر می باشد و از همه جلگه های مجاور حتی از دریاچۀ ارومیه نیز پست تر است و بهمین مناسبت در اصطلاح عوام آنرا خوی چوخوری (گودال خوی) می نامند. شیب این جلگه بطوری که جریان آبها نشان می دهداز جنوب باختری بشمال خاوریست و کوههائی که حصارواراین شهرستان را فراگرفته اند از ارتفاعات باختری ایران محسوب میشوند و در امتداد قلۀ آرارات (آغری داغ) که از شمال بجنوب کشیده شده است قرار دارد که تقریباً هیجده هزارگز بخط مستقیم از شهر خوی بطرف باختر قله باشکوه و پربرف آرارات بخوبی نمایان می گردد. ارتفاعات: کوههای مهم شهرستان خوی عبارتند از قلۀ آدرین، کوههای مرزی قطور که بنام سلطان سورا، قوچ داغ، کهیر، هران معروف است و کوه چله خانه که بمناسبت اقامت چهل روزۀ شاه نعمت الله ولی مشهور به چله خانه گردیده است و ارتفاع آن در حدود دو هزارگز می باشد. در بخش سلماس نیز کوههای مرزی ایران و ترکیه قرار دارد بنام کوه هراویل با ارتفاع 3490 گز و دیگر کوه ساری جیجک است و از معروفترین ارتفاعات این بخش بحساب می آید.
آب و هوای شهرستان خوی: بنا به موقعیت جغرافیایی خوی آب و هوای این منطقه باید معتدل و مایل بگرمی باشد و برف و باران در آن کم بیاید اما عوامل زیر در آب و هوای این شهرستان مؤثر است:
1- وجود کوههای حصار مانند که مانع نفوذ بادهای سرد زمستانی است و بالنتیجه هوای آن نسبت به بعضی از شهرستان های آذربایجان چون تبریز و ارومیه در زمستان گرمتر است و حداقل حرارت در زمستان 14 درجه می باشد در تابستان بعکس هوای آن خیلی گرم است و وجود بادهای گرم جنوبی و باطلاقهای اطراف هوای آنرا ناساز و اعتدال آنرابهم می زند. 2- پستی جلگۀ مزبور و دور بودن آن از دریاهای بزرگ سبب تغییرات ناگهانی در هوای آن می گردد. مقدار باران شهرستان خوی نسبت بسایر نقاط آذربایجان بعد از ارومیه در درجه دوم قرار گرفته و هوای شهرستان خوی اغلب مه آلود می باشد و علت بارانی بودن آن وجود کوههای نسبتاً بلندی است که در مقابل بادهای رطوبی قرار گرفته و با سرد کردن هوای مجاور و تمرکز بخارآب شرایط اشباع را در شهرستان خوی فراهم می سازد. آب مزروعی شهرستان در بخش قره ضیاءالدین و دهستان سکمن آباد و قسمتی از دهستان الند از رود خانه آغ چای و قنوات و چشمه سار است و در دهستان اواوغلی و رهال از رود خانه قطور و چشمه ها و قنوات و در دهستان فرورق والند از رود قزل چای و در بخش سلماس از رودخانه زولا و آب کوهستانها (برف و باران) و چشمه سارها و قنوات است. شهرستان خوی از سه بخش و 17 دهستان و 339 آبادی تشکیل شده و ساکنان خوی به استثنای چند آبادی از بخش سلماس که مسیحی اند بقیه مسلمان می باشند. محصولات عمده شهرستان خوی عبارت است از: غلات و حبوبات و توتون ومیوه از قبیل زردآلو و پنبه و محصولات دامی. راهها: شهرستان خوی دارای راه شوسه به ارومیه و ماکو و مرندو جلفا و راه نیمه شوسه به سیه چشمه و پیراحمد کندی مرز ترکیه و همچنین دارای راه ارابه رو به قراء بزرگ است ولی اغلب راههای دههای آن مالرو می باشد.
معادن خوی عبارتند از: نمک و زغال سنگ و طلا که فقط از معدن نمک آن فعلاً استفاده میشود و بصورت مال التجاره بعنوان نمک خوی در تمام شهرستان های مجاور بفروش میرسد و همچنین معادن نفت و گوگرد و آهن و مس و سرب بدانجا وجود دارد و چشمه های آب گرم و معدنی آن نیز معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
پدر محمودارموی آذربایجانی صاحب کتاب مطالع معروف در منطق
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
مهتر آذربایجان بزمان عمر خلیفۀ ثانی. حمداﷲ مستوفی گوید: عمر خطاب بکر بن عبداﷲ را با امرا و سپاه فراوان بجانب آذربایجان فرستاد، آنجا با سپاه عجم مهترشان اسفندیار جنگ کرد، اسفندیار اسیر شد، او را مقید داشتند تا دیگران رام می شدند. (تاریخ گزیده چ لندن 1328 هجری قمری ج 1 ص 180) ، نامی است مخصوص ملوک فارسیان. (برهان). اسپهبد و اسفهبد لقب عام ملوک جبال طبرستان است. (آثارالباقیه). رجوع به اسپهبد شود
لغت نامه دهخدا
(وَ رِ ذَ یِ)
نام او محمود و نبیرۀ شهبازخان دنبلی و از شعرای دورۀ قاجار است. هدایت در مجمع الفصحاء ج 2 ص 124 شرح حال او را چنین می آورد: ’نام او محمودخان و نبیرۀشهبازخان دنبلی است که حاکم خوی و سلماس و مرند بوده خود جناب خان جلالت نشان نیز امیری است کبیر و دانشوری بی مانند و نظیر، در اخلاق و صفات محمود و بی همال است و حضرتش مرجع ارباب کمال در همه علوم عالم است وعامل و در همه فنون پخته است و کامل. پیری است زنده دل و میری است عاقل در اغلب کمالات از همگنان ممتاز و بمناصب ارجمند و شأن بلند سرافراز در دولت خاقان مغفور جنت آرامگاه مخاطب در سلام عام بوده است از آن پس در حضرت پادشاه اسلام پناه محمد شاه طاب ثراه معتبر و بر امثال و اقران مفتخر و چندی نایب الحکومه اصفهان بود و پس از او منصبش به شهبازخان فرزندش مفوض آمد ’تیمناً و تبرکاً’. او را قصاید و غزلیاتی است:
بهار دلگشا آمد روان بخش و جهان آرا
چو عهد دولت خسرو چو بزم عشرت دارا
بهاری خاک را پوشیده بر تن کسوت اکسون
بهاری کوه را افکنده در بر خلعت دیبا
صفای او بسر آرد هوای بادۀ صافی
هوای او به دل بخشد صفای ساغر صهبا
در آغوش نسیم آسوده گل بی پرده در گلشن
ولی در عشقبازی بلبل بی خانمان رسوا
در آن وقتی که پوشد گرد اغبر منظر گردون
در آن روزی که نوشد خون احمر مرکز غبرا
فشاند برق شمشیرت شرر در خوشۀ پروین
نشاند لعل شبدیزت پرن در صخرۀ صماء
اگرچه در اشارات سخن قانون نظم من
ز نظم افکنده قانون شفای بوعلی سینا
ولی در مدح تو عاجز چو از اندیشه نابخرد
ولی از مدح تو قاصر چو از آیینه نابینا
به یثرب خوابگاه و تکیه گاه فرش را زیور
بفرش آرامگاه و تختگاه عرش را زیبا
جناب قصر جاه اوست هر اوجی که بر گردون
حباب بحر قدر اوست هر موجی که در دریا
ظهور دین پاکش جمله ادیان و ملل را شد
چنان ناسخ که جز اسمی نماند از رسمشان برجا
بلی با ماه شد بی نور در شب کرمک روشن
بلی با مشک شد بی بوی در کف جوزک بویا
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
یاقوت در معجم البلدان و مبرد در کامل آنرا بفتح اول و سکون دوم و فتح سوم بر وزن عندلیبان خوانده اند. شماخ گوید:
تذکرتها وهناً و قدحال دونها
قری أذربیجان المسالح والحال.
و هم یاقوت گوید: و روی عن المهلب و لااعرف المهلب هذا، آذربیجان بمدالهمزه وسکون الذال فیلتقی ساکنان و کسرالراء ثم یاء ساکنه و باء موحده مفتوحه و جیم و الف و نون... قال النحویون النسبه الیه أذری بالتحریک و قیل أذری بسکون الذال لأنه عندهم مرکب من أذر و بیجان فالنسبه الی الشطر الاول و قیل أذربی. کل قد جاء. (معجم البلدان). رجوع به آذربایجان و معجم البلدان و ضمیمۀ آن و تاریخ الحکمای قفطی ص 209 س 10 و ص 238 س 17 شود، (یا) بشتاب رفتن شتر، حریص کردن برای کارزار. اذرعفت الابل، مضت علی وجوهها لغه فی ادرعفت بالدال المهمله فی معانیها التی ذکرت هناک و المذرعف، السریع و اذرعف الرجل فی القتال، ای استنتل من الصف. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نام آتشکده ای که در تبریز بوده است و معنی ترکیبی آن نگهدارنده و حافظ و خازن آتش است، چه آذر به معنی آتش و بادگان به معنی نگهدارنده و خزانه دار و حفظکننده باشد. (از برهان قاطع) : اندر خلافت او (عمر) اویس بن انیس القرنی به آذربادگان بمرد. (مجمل التواریخ)، نام شهر تبریز. (برهان)،
{{اسم مرکّب}} آتشخانه. بیت النار. آتشکده، شمال. (مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
(ذَ یِ)
منسوب به آذربایگان. آذربایجانی:
چو شهرو ماهرخ زآن ماه آباد
چو آذربایگانی سرو آزاد.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
معرّب آذربادگان. (مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
(ذَ دِ)
آذربایجان: و باز مغیره بن شعبه را بفرستاد تا آذربادجان را بگشاد. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(ذَ یِ)
آذربایجان:
گزیده هرچه در ایران بزرگان
ز آذربایگان و ری و گرگان.
(ویس و رامین).
ارمغان فتح آذربایگان شعر من است
ورچه شعری را بجای ارمغان نتوان گرفت.
اثیر اخسیکتی
لغت نامه دهخدا
منسوب به آذر بایجان از مردم آذربایجان اهل آذربایجان، یکی از گوشه های ماهور، یکی از گوشه های شور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذربایجانی
تصویر آذربایجانی
منسوب به آذربایجان، از مردم آذربایجان
فرهنگ فارسی معین