جدول جو
جدول جو

معنی آذارقی - جستجوی لغت در جدول جو

آذارقی
کچوله از گیاهان
تصویری از آذارقی
تصویر آذارقی
فرهنگ لغت هوشیار
آذارقی
کلوچه
تصویری از آذارقی
تصویر آذارقی
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آذرپی
تصویر آذرپی
(پسرانه)
دارای قدمی چون آتش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آنارشی
تصویر آنارشی
هرج و مرج، بی نظمی، وضع جامعه ای که در آن دولت و قانون وجود نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آپارتی
تصویر آپارتی
بسیار بی شرم، زرنگ و حقه باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذاری
تصویر عذاری
عذراها، بکرها، دوشیزه ها، کنایه از ویژگی سخنانی که پیش از آن گفته نشده، سخنان تازه آورده، مقابل نهان ها، پیداها، آشکارها، به تنهایی ها، تنهاها، جمع واژۀ عذرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آوارگی
تصویر آوارگی
حالت آواره بودن، در به دری، بی خانمانی، سرگردانی، برای مثال چو خواهم شد اکنون به بیچارگی / در این ره نبینم جز آوارگی (نظامی۶ - ۱۱۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اذاراقی
تصویر اذاراقی
کچوله، میوۀ درخت وومیکیه با رنگ خاکستری و مغز سفید بسیار تلخ که از آن ماده ای قلیایی به دست می آید، ازاراقی، آذاراقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آذاراقی
تصویر آذاراقی
کچوله، میوۀ درخت وومیکیه با رنگ خاکستری و مغز سفید بسیار تلخ که از آن ماده ای قلیایی به دست می آید، اذاراقی، ازاراقی
فرهنگ فارسی عمید
شاید از ’پا’ بمعنی پای، رجل و ’لیک’ ادات نسبت باشد، شم، چارق، پای افزار از چرم گاو و رشته ها در او بسته، (لغت نامۀ اسدی)، پای افزار از چرم گاو و رشته ها در او بسته بموضع و در آذربایجان آنرا شم خوانند، (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی)، پای افزار بود، به آذربایجان چارق خوانند، (فرهنگ اسدی چ تهران)، کفش و پای افزار چرمین، (برهان) :
از خر و پالیک آنجای رسیدم که همی
موزۀ چینی میخواهم و اسپ تازی،
علی قرط اندکانی (از لغت نامۀ اسدی)،
، پاپیچ، پاتابه، لفافه، (برهان)، پای تابه را گویند و بتازی لفافه خوانندش، (اوبهی)، پاتابه باشد و در فرهنگ هندوشاه با بای تازی بمعنی پاافزار است، (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اداراقی. ازاراقی. کلمه سریانی است و بفارسی کچوله گویند و در تنکابن ومازندران کلاج دارو نامند. بیخیست مدور و پهن و بسیارتلخ، و خشک او بغایت صلب، بعد از آنکه در آب خیسانیده پوست او را گرفته باشند بسوهان ریزه باید کرد، برگش از برگ بنفشه سبزتر و سطبرتر و گلش مثل بنفشه و در غایت سرخی و ساقش از ساق بنفشه سطبرتر و سرخ و در آخر سیم گرم و خشک و سم ّ حیوانات دم دار و بالخاصیه مبدل مزاج بسیار سرد است بمزاج طبیعی بدون احتراق خلط و جهت فالج و درد کمر و امراض باردۀ عصبانی مجرب است و ضماد او جهت کلف و جرب و قوبا و عرق النساء و مفاصل و امراض بارده مفید و مشوش ذهن و مصلحش شکر و ادویۀ خوشبو و قدر شربتش از یک دانگ تا دو دانگ و یک مثقال او کشنده است و در کتب هند از خواص او بسیار ذکر کرده اند و چون بصحت نپیوسته بود ذکر ننموده و حقیر معجونی از او ترکیب نموده در دستور ثانی مذکور است و در رفع فالج و استرخا و دردهای بارد مجرب و بیعدیل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بعضی گویند این لغت یونانیست و بعضی دیگر گویند رومیست و آن دوائی باشد که بفارسی کچله گویند و از جملۀ سموم است خصوص گرگ و سگ را در حال میکشد و در عربی خانق الکلب و قاتل الکلب گویند. (برهان قاطع). و شیخ داود ضریر انطاکی گوید: تلخص عندی أنه مجهول لان الشیخ یقول ان شجره کالکبر له ثمر فی غلاف و قال بعضهم اغفله فی المقالات و قال قوم ذکره فیها کزبدالبحر و قیل شی ٔ أزرق یلصق بالقصب بارد یابس فی الثالثه و قیل حار سمّی یحلل طلاء و یسکن الأوجاع المزمنه. (تذکرۀ انطاکی جزء اول ص 41). رجوع به جوزالقی شود
لغت نامه دهخدا
نام طائفه ای بوده است به گیلان، سفیدرود (مأخوذ از نام طائفۀ مذکور)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
جلا. بی خانمانی و بی منزلی. دورافتادگی از خانمان. حال آنکه جای معین و وطن معلوم ندارد و در صحراها و یاقراء با سختی معیشت از جائی بجائی رود:
یار آوارگی همی خواهد
رفتن حج بهانه افتاده ست
چند گوئی ز خانه کعبه
کار با خصم خانه افتاده ست.
حسن دهلوی.
سر اندر جهان نه به آوارگی
وگرنه بنه دل به بیچارگی.
سعدی.
، سرگردانی. پریشانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آپاردی
تصویر آپاردی
بی چشم ورو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزاری
تصویر آزاری
آزارنده، زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزارقی
تصویر آزارقی
کچوله از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آپارتی
تصویر آپارتی
بی چشم و رو
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عذراء، دوشیز گان ناسفتگان بکر دوشیزه (دختر)، گوهر ناسفته، چنان باشد که هر که متواتر یازده ندب از حریف ببرد گویند عذرابرد و از حریف یکی به سه آن چه گرو کرده بودند بستاند باز چون حریف دوم یازده ندب متواتر ببرد گویند وامق برد و یکی از حریف بستاند، یکی از دوره های ملایم موسیقی قدیم. بکر دوشیزه (دختر)، گوهر ناسفته، چنان باشد که هر که متواتر یازده ندب از حریف ببرد گویند عذرابرد و از حریف یکی به سه آن چه گرو کرده بودند بستاند باز چون حریف دوم یازده ندب متواتر ببرد گویند وامق برد و یکی از حریف بستاند، یکی از دوره های ملایم موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
کرانی بیرونی منسوب به آفاق مربوط بافاق بیرونی خارجی. یا سیر آفاقی (تصوف) دیدن جهان سیر در بیرون نفس مقابل سیرانفسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذاراقی
تصویر اذاراقی
کچوله
فرهنگ لغت هوشیار
گذرنده عبور کننده: چه آن سوگند و چه باد گذاری چه آن زنهار و چه ابر بهاری. (ویس ورامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنارشی
تصویر آنارشی
فرانسوی بنگرید به انارشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوارگی
تصویر آوارگی
بی خانمانی، بی منزلی
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی جامه ابریشمین ستبر که مردان از آن لباده عبا و سرداری میکردند و زنان از آن یل و نیم تنه و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفاقی
تصویر آفاقی
منسوب به آفاق، بیرونی، خارجی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغاری
تصویر آغاری
نوعی جامه ابریشمین ضخیم که مردان از آن لباده، عبا و سرداری درست می کردند و زنان از آن نیم تنه و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنارشی
تصویر آنارشی
اغتشاش، هرج و مرج، بی نظمی، بی سروسامانی، خودسری مردم، وضع مملکتی که قانون نداشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوارگی
تصویر آوارگی
((رِ))
بی خانمانی، بی منزلی، سرگردانی، پریشانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آپارتی
تصویر آپارتی
بی شرم، حقه باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آفاقی
تصویر آفاقی
بیرونی، کرانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آپارتی
تصویر آپارتی
بی چشم و رو، بی چشم ورو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزارقی
تصویر آزارقی
کلوچه
فرهنگ واژه فارسی سره
آشوب، بلوا، بی قانونی، بی نظمی، هرج ومرج، هردمبیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی خانمانی، خانه به دوشی، دربه دری، آواری، پریشانی، سرگردانی، تبعید، تبعیدی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دهکده ای از دهستان بندپی بابل، منطقه ای در جنگل های قائم
فرهنگ گویش مازندرانی