عذراها، بکرها، دوشیزه ها، کنایه از ویژگی سخنانی که پیش از آن گفته نشده، سخنان تازه آورده، مقابل نهان ها، پیداها، آشکارها، به تنهایی ها، تنهاها، جمع واژۀ عذرا
عذراها، بکرها، دوشیزه ها، کنایه از ویژگی سخنانی که پیش از آن گفته نشده، سخنان تازه آورده، مقابلِ نهان ها، پیداها، آشکارها، به تنهایی ها، تنهاها، جمعِ واژۀ عذرا
شاید از ’پا’ بمعنی پای، رجل و ’لیک’ ادات نسبت باشد، شم، چارق، پای افزار از چرم گاو و رشته ها در او بسته، (لغت نامۀ اسدی)، پای افزار از چرم گاو و رشته ها در او بسته بموضع و در آذربایجان آنرا شم خوانند، (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی)، پای افزار بود، به آذربایجان چارق خوانند، (فرهنگ اسدی چ تهران)، کفش و پای افزار چرمین، (برهان) : از خر و پالیک آنجای رسیدم که همی موزۀ چینی میخواهم و اسپ تازی، علی قرط اندکانی (از لغت نامۀ اسدی)، ، پاپیچ، پاتابه، لفافه، (برهان)، پای تابه را گویند و بتازی لفافه خوانندش، (اوبهی)، پاتابه باشد و در فرهنگ هندوشاه با بای تازی بمعنی پاافزار است، (جهانگیری)
شاید از ’پا’ بمعنی پای، رِجل و ’لیک’ ادات نسبت باشد، شم، چارق، پای افزار از چرم گاو و رشته ها در او بسته، (لغت نامۀ اسدی)، پای افزار از چرم گاو و رشته ها در او بسته بموضع و در آذربایجان آنرا شم خوانند، (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی)، پای افزار بود، به آذربایجان چارق خوانند، (فرهنگ اسدی چ تهران)، کفش و پای افزار چرمین، (برهان) : از خر و پالیک آنجای رسیدم که همی موزۀ چینی میخواهم و اسپ تازی، علی قرط اندکانی (از لغت نامۀ اسدی)، ، پاپیچ، پاتابه، لفافه، (برهان)، پای تابه را گویند و بتازی لفافه خوانندش، (اوبهی)، پاتابه باشد و در فرهنگ هندوشاه با بای تازی بمعنی پاافزار است، (جهانگیری)
اداراقی. ازاراقی. کلمه سریانی است و بفارسی کچوله گویند و در تنکابن ومازندران کلاج دارو نامند. بیخیست مدور و پهن و بسیارتلخ، و خشک او بغایت صلب، بعد از آنکه در آب خیسانیده پوست او را گرفته باشند بسوهان ریزه باید کرد، برگش از برگ بنفشه سبزتر و سطبرتر و گلش مثل بنفشه و در غایت سرخی و ساقش از ساق بنفشه سطبرتر و سرخ و در آخر سیم گرم و خشک و سم ّ حیوانات دم دار و بالخاصیه مبدل مزاج بسیار سرد است بمزاج طبیعی بدون احتراق خلط و جهت فالج و درد کمر و امراض باردۀ عصبانی مجرب است و ضماد او جهت کلف و جرب و قوبا و عرق النساء و مفاصل و امراض بارده مفید و مشوش ذهن و مصلحش شکر و ادویۀ خوشبو و قدر شربتش از یک دانگ تا دو دانگ و یک مثقال او کشنده است و در کتب هند از خواص او بسیار ذکر کرده اند و چون بصحت نپیوسته بود ذکر ننموده و حقیر معجونی از او ترکیب نموده در دستور ثانی مذکور است و در رفع فالج و استرخا و دردهای بارد مجرب و بیعدیل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بعضی گویند این لغت یونانیست و بعضی دیگر گویند رومیست و آن دوائی باشد که بفارسی کچله گویند و از جملۀ سموم است خصوص گرگ و سگ را در حال میکشد و در عربی خانق الکلب و قاتل الکلب گویند. (برهان قاطع). و شیخ داود ضریر انطاکی گوید: تلخص عندی أنه مجهول لان الشیخ یقول ان شجره کالکبر له ثمر فی غلاف و قال بعضهم اغفله فی المقالات و قال قوم ذکره فیها کزبدالبحر و قیل شی ٔ أزرق یلصق بالقصب بارد یابس فی الثالثه و قیل حار سمّی یحلل طلاء و یسکن الأوجاع المزمنه. (تذکرۀ انطاکی جزء اول ص 41). رجوع به جوزالقی شود
اَداراقی. اَزاراقی. کلمه سریانی است و بفارسی کچوله گویند و در تنکابن ومازندران کلاج دارو نامند. بیخیست مدور و پهن و بسیارتلخ، و خشک او بغایت صلب، بعد از آنکه در آب خیسانیده پوست او را گرفته باشند بسوهان ریزه باید کرد، برگش از برگ بنفشه سبزتر و سطبرتر و گلش مثل بنفشه و در غایت سرخی و ساقش از ساق بنفشه سطبرتر و سرخ و در آخر سیم گرم و خشک و سم ّ حیوانات دُم دار و بالخاصیه مبدل مزاج بسیار سرد است بمزاج طبیعی بدون احتراق خلط و جهت فالج و درد کمر و امراض باردۀ عصبانی مجرب است و ضماد او جهت کلف و جرب و قوبا و عرق النساء و مفاصل و امراض بارده مفید و مشوش ذهن و مصلحش شکر و ادویۀ خوشبو و قدر شربتش از یک دانگ تا دو دانگ و یک مثقال او کشنده است و در کتب هند از خواص او بسیار ذکر کرده اند و چون بصحت نپیوسته بود ذکر ننموده و حقیر معجونی از او ترکیب نموده در دستور ثانی مذکور است و در رفع فالج و استرخا و دردهای بارد مجرب و بیعدیل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بعضی گویند این لغت یونانیست و بعضی دیگر گویند رومیست و آن دوائی باشد که بفارسی کچله گویند و از جملۀ سموم است خصوص گرگ و سگ را در حال میکشد و در عربی خانق الکلب و قاتل الکلب گویند. (برهان قاطع). و شیخ داود ضریر انطاکی گوید: تلخص عندی أنه مجهول لان الشیخ یقول ان شجره کالکبر له ثمر فی غلاف و قال بعضهم اَغفله فی المقالات و قال قوم ذکره فیها کزبدالبحر و قیل شی ٔ أزرق یلصق بالقصب بارد یابس فی الثالثه و قیل حار سمّی یحلل طلاء و یسکن الأوجاع المزمنه. (تذکرۀ انطاکی جزء اول ص 41). رجوع به جوزالقی شود
جلا. بی خانمانی و بی منزلی. دورافتادگی از خانمان. حال آنکه جای معین و وطن معلوم ندارد و در صحراها و یاقراء با سختی معیشت از جائی بجائی رود: یار آوارگی همی خواهد رفتن حج بهانه افتاده ست چند گوئی ز خانه کعبه کار با خصم خانه افتاده ست. حسن دهلوی. سر اندر جهان نه به آوارگی وگرنه بنه دل به بیچارگی. سعدی. ، سرگردانی. پریشانی
جلا. بی خانمانی و بی منزلی. دورافتادگی از خانمان. حال ِ آنکه جای معین و وطن معلوم ندارد و در صحراها و یاقراء با سختی معیشت از جائی بجائی رود: یار آوارگی همی خواهد رفتن حج بهانه افتاده ست چند گوئی ز خانه کعبه کار با خصم خانه افتاده ست. حسن دهلوی. سر اندر جهان نِه ْ به آوارگی وگرنه بنه دل به بیچارگی. سعدی. ، سرگردانی. پریشانی
جمع عذراء، دوشیز گان ناسفتگان بکر دوشیزه (دختر)، گوهر ناسفته، چنان باشد که هر که متواتر یازده ندب از حریف ببرد گویند عذرابرد و از حریف یکی به سه آن چه گرو کرده بودند بستاند باز چون حریف دوم یازده ندب متواتر ببرد گویند وامق برد و یکی از حریف بستاند، یکی از دوره های ملایم موسیقی قدیم. بکر دوشیزه (دختر)، گوهر ناسفته، چنان باشد که هر که متواتر یازده ندب از حریف ببرد گویند عذرابرد و از حریف یکی به سه آن چه گرو کرده بودند بستاند باز چون حریف دوم یازده ندب متواتر ببرد گویند وامق برد و یکی از حریف بستاند، یکی از دوره های ملایم موسیقی قدیم
جمع عذراء، دوشیز گان ناسفتگان بکر دوشیزه (دختر)، گوهر ناسفته، چنان باشد که هر که متواتر یازده ندب از حریف ببرد گویند عذرابرد و از حریف یکی به سه آن چه گرو کرده بودند بستاند باز چون حریف دوم یازده ندب متواتر ببرد گویند وامق برد و یکی از حریف بستاند، یکی از دوره های ملایم موسیقی قدیم. بکر دوشیزه (دختر)، گوهر ناسفته، چنان باشد که هر که متواتر یازده ندب از حریف ببرد گویند عذرابرد و از حریف یکی به سه آن چه گرو کرده بودند بستاند باز چون حریف دوم یازده ندب متواتر ببرد گویند وامق برد و یکی از حریف بستاند، یکی از دوره های ملایم موسیقی قدیم