جدول جو
جدول جو

معنی آدی - جستجوی لغت در جدول جو

آدی
(دا)
امانت گذارنده تر. راست معامله تر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آدلی
تصویر آدلی
(پسرانه)
نامور، نامدار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آدم
تصویر آدم
(پسرانه)
نخستین بشری که خدا آفرید، مودب، باتربیت، انسان گندم گون، آهوی سفیدی که روی پوستش خطهای خاکی رنگ دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آری
تصویر آری
(پسرانه)
آریایی، نام یکی از ایالات ایران قدیم که شامل خراسان و سیستان امروزی بوده است، نام یکی از طوایف چادر نشین مازندران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
(دخترانه و پسرانه)
روز جمعه، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند آدینه محمد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آدینگ
تصویر آدینگ
(پسرانه)
آنکه روز جمعه به دنیا آمده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آدیشه
تصویر آدیشه
(دخترانه)
آتش، در گویش خراسان آتش کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
جمعه، هفتمین روز هفته برای مثال چو آدینه به سر برده شد آید شنبه / تا چو ماه رمضان بگذرد آید شوال (فرخی - ۲۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آدینده
تصویر آدینده
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، سدکیس، ترسه، قزح، تربیسه، ایرسا، آزفنداک، آفنداک، تربسه، شدکیس، سویسه، رخش، آلیسا، کلکم، نوشه، قوس و قزح، کرکم، سرکیس، اغلیسون، سرویسه، تویه، نوس، آژفنداک، تیراژی، درونه، سرگیس، نوسه، تیراژه، توبه برای مثال علم ابر و تندر بود کوس او / کمان آدینده شود ژاله تیر (رودکی - ۵۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
ناحیه ای از آشور قدیم که ایرانیان آن را مسخر کردند و در زمان رومیان مملکتی مستقل شد، طراژان آن را گرفت. و اشکانیان آن را از رومیان بازستدند و در زمان ساسانیان جزء مملکت ایران بود
لغت نامه دهخدا
پایتخت مملکت حبشه دارای 50000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه خوی و ماکو میان خوی و عسکرآباد، در 4000 گزی خوی
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
قوس قزح:
علم ابر و تندر بود کوس او
کمان آدینده شود ژاله تیر.
رودکی.
و آن راکمان گردون، کمان بهن، کمان رستم، کمان شیطان، آفنداک، شدکیس، سرویسه، تیراژه، صدکیس، آزفنداک، ایرسا، طوق بهار، افنداک و درونه نیز خوانند و عامه آن را قالیچۀ فاطمه گویند
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نام روزی از هفته میان پنجشنبه و شنبه، و آن در پیش مسلمانان چون شنبه نزد یهود و یکشنبه نزد نصاری عید و روز آخر هفته باشد. جمعه. جامع. یوم الازهر:
تا چو آدینه بسر برده شد آید شنبه
تا چوماه رمضان بگذرد آید شوال...
فرخی.
چندین محتشم بخدمت آمده اند و سوار ایستاده اند که روز آدینه است. (تاریخ بیهقی).
من سوی تو شنبه و تو نزد من
چون سوی کودک شب آدینه ای.
سنائی.
، عامه آدینه را مانند جمعه علم و اسم کنند مردان را:
جمعه با زوجه خود گفت شبی
که مرا با تو ز آدینه شکی است
زن بدو گفت دوبینی بگذار
پیش من جمعه و آدینه یکی است.
شهاب ترشیزی.
- مثل شب آدینۀ اطفال، روزی یا ساعتی خوش و فرخنده و خرّم.
- مسجد آدینه، مسجد جمعه. جامع:
تا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبح
یا از در سرای اتابک غریو کوس
لب از لب چو چشم خروس ابلهی بود
برداشتن بگفتۀ بیهودۀ خروس.
سعدی.
- امثال:
آدینه اش را گم کرده است، معتادی را فراموش کردن میخواهد.
احمدک استا نرفت روزی که رفت آدینه بود، کاهلی کار کرد نه بوقت خویش.
چه جمعه و چه آدینه.
در پیش خرد شنبه و آدینه یکی است
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام رودی در سرحد ایران و روس در سه فرسنگی بالهارود، و این رود بساری قمیش پیوندد
لغت نامه دهخدا
خوازه و آرایش ها که بنوروز یا گاه ورود پادشاهان و جشنهای بزرگ در کویها و برزنها و راهها کنند، آذین
لغت نامه دهخدا
آتش، نار:
گر کند چوب آستان تو حکم
شحنۀ چوبها شود آدیش،
انوری
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دأداء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آشی
تصویر آشی
نام پدر داوود پیغمبر (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمی
تصویر آمی
نانخواه، نانخه، جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنی
تصویر آنی
زود گذر گذرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلی
تصویر آلی
گوسفند بزرگ دنبه وهر جسمی که دارای آلات متعدد باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوی
تصویر آوی
ماوی گیر
فرهنگ لغت هوشیار
برنگ آب، کبود، ازرق، نیلی، نیلگون، نیلوفری منسوب به آب: آبی و خاکی و بادی و آتشی. یا بروج آبی یا زراعت آبی. زراعتی که بوسیله آبیاری از آن محصول بردارند مقابل دیم دیمی. یاساعت آبی. یا مثلثه آبی برجهای سرطان عقرب و حوت، گیاه یاجانورانی که درآب زیست کند مقابل خاکی بری: نباتات آبی، آنکه با چرخ وارابه آب بخانه ها رساند، یکی از سه رنگ اصلی (زرد قرمز آبی) که رنگهای دیگراز آنها ترکیب میشود، به سفرجل، قسمتی انگور که دانه هایظن مدور و پوستش سخت است و از غوره آن گله ترشی سازند. برادر مادر خال خالو. منسوب به آبه (آوه) از مردم آبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدیاباتیک
تصویر آدیاباتیک
فرانسوی بی دررو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدینده
تصویر آدینده
قوس قزح آژفنداک رنگین کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
جمعه
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی دارای روشنایی و گرما که از سوختن چوب و زغال و مانند آن پدید آید. قدما آنرا یکی از عنصرهای بسیط چهار گانه می پنداشتند آذر مق آب، پاره ای از زغال و هیمه افروخته اخگر، شعله، سوز، قهر خشم، دوزخ جهنم، گوگرد احر، تندی تیزی، ایذاء ضرر رسانیدن، غم اندوه سخت، بلا مصیبت، عشق سوزان، عاشق. یا آب بر سرآتش... ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
((نِ))
روز جمعه، آخرین روز هفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آدیش
تصویر آدیش
آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آدینده
تصویر آدینده
((یَ دِ))
رنگین کمان، قوس قزح، آژفنداک، ازفنداک، نوس، آزفنداک، نوسه، توبه، تربسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آدمی
تصویر آدمی
انسان، بشر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
جمعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آدیالاجی
تصویر آدیالاجی
نیوش درمانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آدیاباتیک
تصویر آدیاباتیک
بی دررو
فرهنگ واژه فارسی سره