جدول جو
جدول جو

معنی آدمستان - جستجوی لغت در جدول جو

آدمستان
(دَ مِ)
جای آدم:
خاک از پس مدت فراوان
آدم ز تو گشت و آدمستان.
واله هروی
لغت نامه دهخدا
آدمستان
جای آدم
تصویری از آدمستان
تصویر آدمستان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلستان
تصویر دلستان
(دخترانه)
دلربا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قلمستان
تصویر قلمستان
زمینی که در آن قلمه های درختان را کاشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسیستان
تصویر آسیستان
دستیار، یاری دهنده، مددکار، کمک کننده، همدست، معاون
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
اردستان
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ مَ / مِ)
آن زمین که در آن قلمۀ بسیار از درختی خاص زده اند. زمینی که در آن به انبوهی قلمه های بسیار نشانده اند تا پس از مدتی معلوم بیرون کرده در زمینهای دیگر بفواصل بیشتر بنشانند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ نِ)
نام پدرزن وامق که سرانجام وامق او را بکشت:
بفرمود تا آسنستان پگاه
بیامد به نزدیک رخشنده ماه.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(اَ دَبِ)
مکتب. در لغت نامه ها دبستان را مخفف این کلمه دانسته اند و صحیح نیست. رجوع به ادب شود
لغت نامه دهخدا
(بِ دُو)
یکی از دهستانهای بخش هریس شهرستان اهر است. از 36 آبادی تشکیل شده که جمعاً در حدود 19920 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ده کوچکی است از دهستان گوده بخش بستک شهرستان لار که در 49 هزارگزی شمال خاوری بستک و دماغۀ خاوری کوه سیاه واقع است و20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ مِ)
منسوب است به دمستان که قریه ای است از بحرین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِ کِ)
دهی است از بخش گاوبندی شهرستان لار که دارای 183 تن سکنه است. آب آن از چشمه و چاه و محصول عمده اش غله، تنباکو و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ مِ)
ممالک فارس. (آنندراج). ممالک عجم و این اطلاق مربوط به بعد از اسلام است و چون زبان مردم غیرعرب را نمی فهمیدند آن را عجم نام نهادند
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آفتابه ای که بدان دست و روی شویند. ابریق. (مهذب الاسماء). تاموره. مطهره:
سر فروبرد و آبدستان خواست
بازوی شهریار را بربست.
عسجدی یا سنائی یا عنصری.
درساعت طشت و آبدستان بیاوردند. (تاریخ برامکه).
آسمان آورده زرین آبدستان زآفتاب
پشت خم پیش سران چون آبدستان آمده.
خاقانی.
آبدستان در مصراع ثانی این بیت شاید بمعنی ابریق یا خادم و چاکر باشد.
من خمش کردم که آمد خوان غیب
نک بتان باآبدستان میرسند.
مولوی.
، مشربه
لغت نامه دهخدا
(دَ مِ)
احمد بن حسن بن علی دمستانی. او راست:انتخاب الجید من تنبیهات السید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ سَ مَحَلْ لَ)
دهی است از دهستان گلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری، واقع در 19000گزی جنوب خاوری ساری و 2000گزی قهوه خانه هولار. منطقه ای است کوهستانی جنگلی و معتدل دارای 270 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه تجن تأمین میشود. محصول آن برنج و غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو. دبستان هم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ مِ)
نام یکی از قراء بحرین، و از آنجاست احمد بن الحسن بن علی دمستانی. (یادداشت مؤلف). قریه ای است پنج فرسنگی میانۀ جنوب و مغرب منامه. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
در نزهه القلوب آمده: تومان لر بزرگ، ولایتی معتبرست و درو چند شهرها: شولستان فارس و کردارکان قهپایه المستان از حساب آنجاست. رجوع به همین کتاب چ لیدن ص 70 و حاشیۀ همان صفحه و ’قهپایه المستان’ شود
لغت نامه دهخدا
حامله باردار (انسان و حیوان و گیاه)، یا مثل آبستنان رفتن، سخت بکاهلی و آهستگی راه رفتن، مخفی نهفته نهان. یا آبستن بودن، حامله بودن باردار بودن، آبستن از کسی. رشوه نهانی از کسی گرفته بودن، یا شب آبستن است. وقوع حوادث تازه محتمل است
فرهنگ لغت هوشیار
دارکله (گویش گیلکی) نهالستان زمینی که در آن قطعه های درختان (مانند بید تبریزی و غیره) را کارند تا از چوب آنها بعدا استفاده کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجمستان
تصویر عجمستان
ایرانستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیستان
تصویر آسیستان
یارویاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبدستان
تصویر آبدستان
آفتابه که با آن دست وروی میشویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادبستان
تصویر ادبستان
مکتب جایگاه ادب پرورشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلستان
تصویر دلستان
دلربا، رباینده دل، دلبر، دلبند، معشوق، زیبا روی
فرهنگ لغت هوشیار
((قَ لَ مِ))
زمینی که در آن قلمه های درخت را کارند تا از چوب آن ها بعداً استفاده کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبدستان
تصویر آبدستان
((دَ))
ابریق، آفتابه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسیستان
تصویر آسیستان
دستیار، یاور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوستان
تصویر دوستان
رفیقان، رفقا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داستان
تصویر داستان
قصه، اسطوره، روایت، حکایت
فرهنگ واژه فارسی سره
دستیار، کمک، معاون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبدستان در خواب خزینه دار و صاحب تدبیر بود که دخل و خرج در دست ا و بود، اگر بیند که پادشاهی آبدستان به وی داد دلیل کند که خزینه دار و مدیر پادشاه بود و اگر او ره کسی دهد هم، بر این قیاس بود. محمد بن سیرین
دیدن آبدستان در خواب بر پنج وجه بود: اول: خادم، دوم: خزینه، سوم: مدیر کار، چهارم: فرزند، پنجم: روزی اندک از جایی که امید ندارد.
آبدستان درخواب، خامم بود. و اگر بیند که آبدستان او بشکست یا ضایع شد، دلیل کند که زن از وی جدا گردد یا بمیرد. و اگر بیند که از آبدستان آب همی خورد، دلیل کند که وی فرزندی حاصل شود خاصه، که آب را صافی بیند و خوش طعم .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از دهکده های متروک و قدیمی فخرعمادالدین واقع در استرآباد.، روستایی از بخش کتول در شمال غربی شهرستان کتول
فرهنگ گویش مازندرانی