درزمان. فی الحال. (شرفنامۀ منیری). درحال. دردم. درلحظه. (ناظم الاطباء). فوراً. بی درنگ. دردم. آناً: نبردند پیشش مهمات کس که مقصود حاصل نشد در نفس. سعدی. نبینی که آتش زبانست و بس به آبی توان کشتنش در نفس. سعدی. سیه کاری از نردبانی فتاد شنیدم که هم در نفس جان بداد. سعدی
درزمان. فی الحال. (شرفنامۀ منیری). درحال. دردم. درلحظه. (ناظم الاطباء). فوراً. بی درنگ. دردم. آناً: نبردند پیشش مهمات کس که مقصود حاصل نشد در نفس. سعدی. نبینی که آتش زبانست و بس به آبی توان کشتنش در نفس. سعدی. سیه کاری از نردبانی فتاد شنیدم که هم در نفس جان بداد. سعدی
چهارنفس. نفس اماره، نفس لوامه، نفس ملهمه، نفس مطمئنه. (آنندراج). چارنفس اماره و لوامه و ملهمه و مطمئنه: به چارنفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت به یک رقیب و دو فرع و سه نوع وچار اسباب. خاقانی
چهارنفس. نفس اماره، نفس لوامه، نفس ملهمه، نفس مطمئنه. (آنندراج). چارنفس اماره و لوامه و ملهمه و مطمئنه: به چارنفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت به یک رقیب و دو فرع و سه نوع وچار اسباب. خاقانی