معنی درنفس
- درنفس (دَ نَ فَ)
- درزمان. فی الحال. (شرفنامۀ منیری). درحال. دردم. درلحظه. (ناظم الاطباء). فوراً. بی درنگ. دردم. آناً:
نبردند پیشش مهمات کس
که مقصود حاصل نشد در نفس.
سعدی.
نبینی که آتش زبانست و بس
به آبی توان کشتنش در نفس.
سعدی.
سیه کاری از نردبانی فتاد
شنیدم که هم در نفس جان بداد.
سعدی
