جدول جو
جدول جو

معنی آخر - جستجوی لغت در جدول جو

آخر
آخور، طاقچه ای که در کنار دیوار درست می کنند و خوراک چهارپایان را در آن می ریزند، جای علف خوردن چهارپایان، اسطبل، طویله، آخورگاه
تصویری از آخر
تصویر آخر
فرهنگ فارسی عمید
آخر
مقابل اول، قرار گرفته در پایان، برای مثال نام تو کابتدای هر نام است / اول آغاز و آخر انجام است (نظامی۴ - ۵۳۷) آخرین، پایانی، مؤخّر، پسین، اخیر، واپسین، بازپسین، سرانجام، برای مثال آخر کار شوق دیدارم / سوی دیر مغان کشید عنان (هاتف - ۴۷)
هنگام گلایه، تنبیه، تعجب و توجه دادن به کار می رود، برای مثال نه آخر تو مردی جهاندیده ای / بدونیک هر گونه ای دیده ای؟ (فردوسی۲ - ۵۹۵)
آخر شدن: به پایان رسیدن
تصویری از آخر
تصویر آخر
فرهنگ فارسی عمید
آخر
(خُ)
نام قصبه ای بدهستان. گویند نام قریه ای میان جرجان و خوارزم. و زاهد معروف ابوالفضل عباس بن احمد بن فضل منسوب بدانجاست، نام قریه ای میان سمنان و دامغان
لغت نامه دهخدا
آخر
(خُ)
آخور. جایگاهی از گل و سنگ و مانند آن کرده کاه و جو و علف خوردن ستور را. معلف. اری. متبن. آغیل. ستورگاه. پایگاه. پاگاه. ستورخانه. اصطبل. (زمخشری). جائی که چهارپایان را بندند. طویله به معنی متداول این عصر. آکنده، آخیه. (زمخشری) (نطنزی). طویله: و آنجا (بسمنگان در خراسان) کوهها است از سنگ سپید چون رخام و اندر وی خانه های کنده است و مجلسها و کوشکها و بتخانه ها است و آخر اسبان، با همه آلتی که مر کوشکها را بباید. (حدودالعالم).
ز آخر بیاورد پس پهلوان
ده اسب سوار آزموده ی گوان.
فردوسی.
رخش پر ز خون دل و دیده گشت
سوی آخر تازی اسبان گذشت.
فردوسی.
ببینیم تا اسب اسفندیار
سوی آخر آید همی بی فسار...
فردوسی.
روز به آکنده شدم یافتم
آخر چون پاتلۀ سفلگان.
ابوالعباس.
گر دنگل آمده ست پسر تا کی
بربندیش بر آخر هر مهتر.
ابوالعباس.
چون خر رواست پایگهت آخر
چون سگ سزاست جایگهت شله.
خفاف.
سلطان گفت برو از آخر هر کدام اسب که خواهی بگشای و در این حالت بر کنار آخر بودیم امیرعلی اسبی نامزد کرد بیاوردند و بکسان من دادند. (چهارمقاله).
این بادپای خوشرو تازی نژاد فضل
تا چند گاه باشد بر آخر حمیر.
کمال اسماعیل.
، ناوه مانندی از چوب که در آن کاه و جو و مانند آن ریزندخوردن ستور را:
خراس و آخر و خنبه ببردند
نبود از چنگشان بس چیزپنهان.
طیان.
، گوی که در سنگ یا چوب کنند آب را. حوض خرد. حوضچه: و چهار سوی خانه (ظ: چاه) زمزم آخرها کرده اند که آب در آن ریزند و مردم وضو سازند. (سفرنامۀ ناصرخسرو)، قوس گونه ای از استخوان بالای سینه زیر گردن. چنبره. ترقوه. آخره. آخرک:
بهر آن خنگ توسنی، دشمن
جای سازد به آخر گردن.
امیرخسرو (در وصف شمشیر).
بزد بر آخر گردن چنانش
که بگذشت از بغل آب روانش.
نزاری.
، گوی که در میان تودۀ خاک کنند تا آب در آن ریخته و شفته و کاهگل سازند، و آن را آخره و آخرک نیز گویند،
{{اسم خاص}} صورتی فلکی که عرب آن را معلف گوید. (از التفهیم).
- امثال:
برای هر خری آخر نمی بندند، هر کس لایق این اعزاز و اکرام نباشد
لغت نامه دهخدا
آخر
(خَ)
دیگر. دگر. دیگری. یکی از دو چیز یا دو کس. غیر. مؤنث: اخری ̍. ج، آخرین
لغت نامه دهخدا
آخر
عاقبت سرانجام، بازپسین، درآخر، پایان، فرجام، خاتمه، نهایت
تصویری از آخر
تصویر آخر
فرهنگ لغت هوشیار
آخر
((خَ))
دیگر، دیگری، جمع آخرین
تصویری از آخر
تصویر آخر
فرهنگ فارسی معین
آخر
((خِ))
پسین، پایان، انجام
آخر خط بودن: کنایه از پایان عمر را طی کردن
تصویری از آخر
تصویر آخر
فرهنگ فارسی معین
آخر
انجام، پایان، واپسین، پسین
تصویری از آخر
تصویر آخر
فرهنگ واژه فارسی سره
آخر
اختتام، انتها، پایان، پسین، ته، خاتمه، سرانجام، عاقبت، فرجام، منتها، نهایت، واپسین
متضاد: ابتدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آخر
آخور چارپایان، پایان انجام سرانجام
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آخرت
تصویر آخرت
باز پسین، جهانی که به اعتقاد دینداران مردم پس از زنده شدن به در آنجا وارد می شوند و به اعمال آن ها رسیدگی می شود، جهان دیگر، آن جهان، آن سرای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آخرک
تصویر آخرک
ترقوه، هر یک از دو استخوان بالای سینه و زیر گردن در سمت راست و چپ که از یک طرف به استخوان شانه و از طرف دیگر به جناغ سینه متصل است، چنبر، آخرک
فرهنگ فارسی عمید
(خُ رَ / رِ)
آخوره. آخرک. ترقوه. چنبرۀ گردن، گودی که در میان تودۀ خاک کنند تا در آن آب ریزند گل ساختن را، طویله، به معنی طنابی درازو برکشیده که چندین اسب بدو توان بستن:
تیغزنان میرسد خسرو انجم ز شرق
کو همه شب دررمید زآخرۀ کهکشان.
عزالدین شروانی
لغت نامه دهخدا
(خِ)
در محاورۀ عامه بجای آخرین به معنی پسین
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
آخره. آن جهان. آن سرای. عقبی ̍. معاد. دارالخلد. عجوز. آجل. آجله. اخری ̍. مقابل اولی ̍ و دنیا: و هر گاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه مقابح آن را بنظر بصیرت بیند... و با یاد آخرت الفت گیرد. (کلیله و دمنه). و آنکه سعی برای مصالح دنیا مصروف دارد زندگانی بر وی وبال باشد و از ثواب آخرت بازماند. حاصل آن (راحتی اندک) اگر میسر گردد خسران دنیا و آخرت باشد. (کلیله و دمنه). و اگر بقضاء مقرون گردد عز دنیا و آخرت مرا بهم پیوندد. (کلیله و دمنه). و نیز آنکه سعی برای آخرت کند مرادهای دنیا بتبعیت بیابد. (کلیله و دمنه). آخر رای من بر عبادت قرار گرفت چه مشقت طاعت در جنب نجات آخرت وزنی نیارد. (کلیله و دمنه). و بحال خردمند آن لایقتر که همیشه طلب آخرت را بر دنیا مقدم دارد. (کلیله و دمنه).
دنیا پلی است رهگذر دار آخرت
اهل تمیز خانه نگیرند بر پلی.
سعدی.
دوست بدنیا و آخرت نتوان داد
صحبت یوسف به از دراهم معدود.
سعدی.
- عشاء آخرت، عشاء آخره، نماز خفتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از آخرک
تصویر آخرک
آخر کوچک آخر خرد، تر قوه چنبر گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخرت
تصویر آخرت
آنجهان، آنسرای، عقبی، باز پسین، معاد، اخری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخری
تصویر آخری
واپسین آخرین واپسین
فرهنگ لغت هوشیار
انجامش ترقوه چنبره گردن آخرک، گودیی که در میان توده خاک کنند تا در میان آن آب ریزند برای گل ساختن، طنابی دراز و برکشیده که چند اسب را بتوان بدو بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخرت
تصویر آخرت
((خِ رَ))
جهان دیگر، عقبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
واپسین، پسینیان، دگران، پسین، پایانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آخردست
تصویر آخردست
به پایان، پایین گاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آخرچی
تصویر آخرچی
دهنه دار، ستوربان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آخرین لحظه
تصویر آخرین لحظه
واپسین دم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آخرکار
تصویر آخرکار
پایان کار، دست پس، سرانجام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آخرت
تصویر آخرت
انجامش، رستاخیز، روز بازپسین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آخری
تصویر آخری
پسین، دیگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آخرچرب
تصویر آخرچرب
آسایش و فراوانی، پایان چرب
فرهنگ واژه فارسی سره
اخیر، آخرین، انتهایی، واپسین
متضاد: اولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آخره، ترقوه، چنبره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آخرالزمان، اخری، رستاخیز، عقبا، عقبی، قیامت، نشور
متضاد: دنیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
دهکده ای از دهستان چهاردانگه ی سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
نهایی، آخرین
دیکشنری اردو به فارسی