جدول جو
جدول جو

معنی آجیل - جستجوی لغت در جدول جو

آجیل
مخلوطی از خشکبار از قبیل پسته، فندق، بادام، نخودچی، تخم کدو و تخم هندوانۀ تفت داده
تصویری از آجیل
تصویر آجیل
فرهنگ فارسی عمید
آجیل
خشک میوه، مجموع پسته، بادام، نخود، فندق، تخمۀ کدو و تخمۀ هندوانۀ تف داده و نمک زده یا آچارده، نقل، مزه و توسعاً هر نعمت و فائده که از کسی بدیگری رسد از خوراک و پوشاک و نقدینه،
- آجیل مشکل گشا، خشک میوه ها باشد که زنان بنذر بخشند برآمدن حاجتی را
لغت نامه دهخدا
آجیل
خشک میوه، مجموع پسته، بادام، نخود، فندوق، تخمه وغیره
تصویری از آجیل
تصویر آجیل
فرهنگ لغت هوشیار
آجیل
میوه خشک مرکب از پسته، بادام، فندق، تخمه و مانند آن
آجیل مشکل گشا: آجیلی مرکب از هفت جزء (پسته، فندق، مغز بادام، نخودچی، کشمش، خرماخارک، توت خشکه) که برای رفع مشکل نذر کنند و بخرند و میان هفت نفر متدین تقسیم کنند
تصویری از آجیل
تصویر آجیل
فرهنگ فارسی معین
آجیل
تنقلات، خشکبار، شب چره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آجیل
Nutty
تصویری از آجیل
تصویر آجیل
دیکشنری فارسی به انگلیسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آهیل
تصویر آهیل
(پسرانه)
مرغ انجیرخوار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آجیر
تصویر آجیر
(پسرانه)
آژیر، در گویش خراسان به معنی محتاط، کوشا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آئیل
تصویر آئیل
(پسرانه)
نام پرنده ای است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آنیل
تصویر آنیل
(پسرانه)
معروف، نامدار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آجین
تصویر آجین
آجیدن، پسوند متصل به واژه به معنای آجیده شده با مثلاً تیرآجین، شمع آجین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آجال
تصویر آجال
اجل ها، مرگ ها، نهایتهای مدت چیزی، مهلت ها، جمع واژۀ اجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجیل
تصویر سجیل
پارۀ گل خشکیده که مانند سنگ باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغیل
تصویر آغیل
چشم آغیل، نگاه از گوشۀ چشم از روی خشم و غضب، نگاه غضب آلود، چشم آلوس، چشم غله، چشم غره
فرهنگ فارسی عمید
ابن قدامه یربوعی، أموی در ’المغازی’ گوید: که در جنگ ردّه همراه خالد بن ولید بود و او خبر قتل مالک بن نویره را برای ابوبکر آورد، (الاصابه قسم 3 ج 2 ص 59)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
اسب محجل به سه عضو. (منتهی الارب). اسبی که سه دست و پای وی سفید باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آبی در صمّان است. أفوه اودی گوید:
و قد مرت کماه الحرب منا
علی ماء الدفیفهو الحجیل.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
این کلمه با چشم مرکب شود و صورت مرکبه، بخشم دیدن معنی دهد:
نرمک او را یکی سلام زدم
کرد زی من نظر بچشم آغیل،
حکاک،
چشم آغول و چشم آلوس مرادف آن است و امروز چشم غله رفتن، بغضب و با چشمهای دریده در کسی دیدن است بقصد تهدید و ترسانیدن او
ستورگاه، ستورخانه، آخور، اصطبل، (زمخشری)، جای برای گوسفندان و گاوان به شب، و امروز آغل به کسر غین گویند، و نیز آغل بضم غین و آغول
لغت نامه دهخدا
(اُ جَ)
پدر عمر و عثمان و این هر دو برادر محدّث بوده اند. (منتهی الارب)
پدر ناعم تابعی مولای ام ّ سلمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آنکه پس ماند. آنکه درنگ کند. پس ماننده. درنگ کننده. (منتهی الارب). مقابل عجول.
لغت نامه دهخدا
در اصطلاح بنایان، گچی نیک ناسرشته که آب آن بیک سو و گچ آن بیک سو باشد
لغت نامه دهخدا
بنگرید به نجیل واژه نجیر به آرش آهار و سریش پارسی است. گیاه پنجه مرغی راگویند، گزمازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجیل
تصویر عجیل
شتابنده ناشتا شکن، پیش خورای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجیل
تصویر سجیل
بهره نصیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجیل
تصویر رجیل
پیاده رونده، به خود استوار، دور از آبادی، خودآی (بدیهه)
فرهنگ لغت هوشیار
(قلمکار) محتویات شکنبه گوسفند که در آب شیرین و صاف ریزند و در مرحله ّ شستن پارچه سفید ساده پیش از آنکه از آن قلمکار سازند بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اجل، پروا ها پروا برابر است با مجال و مهلت تازی، جمع اجل. مهلتها وقتها و مدتهای معین، مرگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجین
تصویر آجین
آجیده آژده: تیرآجین شمع آجین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغیل
تصویر آغیل
آخور، اصطبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجیلی
تصویر آجیلی
منسوب به آجیل آجیل فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجیل
تصویر دجیل
اروندک شاخه ای از رود دجله، کتران (قطران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجین
تصویر آجین
آجیده، آژده
فرهنگ فارسی معین
محتویات شکنبه گوسفند که در آب شیرین و صاف بریزند و در مرحله شستن پارچه سفید ساده، پیش از آن که قلمکار سازند، به کار برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سجیل
تصویر سجیل
((س جُ))
پاره گل خشک شده که مانند سنگ باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آجال
تصویر آجال
پرواها
فرهنگ واژه فارسی سره