جدول جو
جدول جو

معنی آجی - جستجوی لغت در جدول جو

آجی
یا آجی چای، نام امروزی آن تلخه رود، (فرهنگستان)، رودیست از کوههای سبلان سرچشمه گرفته، با شعب عدیده که از قوشه داغ و بزغوش و سهند جاری شود از شمال تبریز گذرد و نزدیک قصبۀ گوگان بدریاچه ریزد، و از آب راهه های مهم آن یکی گومان رود است که در قصبۀ گومان به آن ملحق شود و شعبه ای از آجی چای از تبریز گذرد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آجیر
تصویر آجیر
(پسرانه)
آژیر، در گویش خراسان به معنی محتاط، کوشا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آجیل
تصویر آجیل
مخلوطی از خشکبار از قبیل پسته، فندق، بادام، نخودچی، تخم کدو و تخم هندوانۀ تفت داده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آجین
تصویر آجین
آجیدن، پسوند متصل به واژه به معنای آجیده شده با مثلاً تیرآجین، شمع آجین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آجیده
تصویر آجیده
فروکرده شده، بخیه، ناهمواری های سطح چیزی مثل ناهمواری سوهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آجیل فروش
تصویر آجیل فروش
فروشندۀ آجیل، کسی که آجیل درست می کند یا آجیل می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آجیدن
تصویر آجیدن
فروکردن سوزن یا درفش یا نشتر در چیزی، بخیه زدن، سوزن زدن، سوراخ کردن، دندانه دار ساختن سطح چیزی، مثل دندانه ها و ناهمواری های سوهان یا سطح سنگ آسیا، آجدن، آزدن، آزندن، آزیدن، آژیدن، آژدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آجیل خوری
تصویر آجیل خوری
ظرفی که در آن آجیل بریزند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
آجده. آژده. نگنده. و گیوۀ آجیده آن است که کف آن رااز برون سوی با ریسمان محکم، خانه خانه بافته باشند، نوعی از بخیه کوتاهتر از کوک و شلال.
- آجیدۀ سوهان، درشتیها و ناهمواریهای روی سوهان
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
ظرفی که در آن آجیل کنند
لغت نامه دهخدا
(چَ نَ دَ / دِ)
بایع و فروشندۀ آجیل
لغت نامه دهخدا
(کُ گُ تَ)
آجدن. آزدن. آژدن. نگندن، منقور و مضرس کردن سطح سنگ آسیا با آسیازنه بهتر خرد کردن دانه را. رجوع به آژدن شود
لغت نامه دهخدا
آجیده، آژده، آزده:
ز شاخ گوزنان رمه در رمه
زمین بیشه ای گشت آجین همه،
فردوسی،
- تیرآجین، بتیر بسیار زده شده،
- شمعآجین کردن، عقوبتی که تن را جای جای سوراخ کرده، شمع در آن فروکرده افروختندی
لغت نامه دهخدا
خشک میوه، مجموع پسته، بادام، نخود، فندق، تخمۀ کدو و تخمۀ هندوانۀ تف داده و نمک زده یا آچارده، نقل، مزه و توسعاً هر نعمت و فائده که از کسی بدیگری رسد از خوراک و پوشاک و نقدینه،
- آجیل مشکل گشا، خشک میوه ها باشد که زنان بنذر بخشند برآمدن حاجتی را
لغت نامه دهخدا
تصویری از آجیلی
تصویر آجیلی
منسوب به آجیل آجیل فروش
فرهنگ لغت هوشیار
خلانیدن سوزن فرو برده، نوعی دوخت جامه و پای پوش که فاصله فرو بردن سوزنها از بخیه قدری بیشتر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجین
تصویر آجین
آجیده آژده: تیرآجین شمع آجین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجیل
تصویر آجیل
خشک میوه، مجموع پسته، بادام، نخود، فندوق، تخمه وغیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجیدن
تصویر آجیدن
بخیه وسوزن زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجی چای
تصویر آجی چای
تلخه رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجیل خوری
تصویر آجیل خوری
ظرفی که در آن آجیل ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجیل فروش
تصویر آجیل فروش
فروشنده آجیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجیل فروشی
تصویر آجیل فروشی
شغل و عمل آجیل فروشی، مغازه و دکان آجیل فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجیل
تصویر آجیل
میوه خشک مرکب از پسته، بادام، فندق، تخمه و مانند آن
آجیل مشکل گشا: آجیلی مرکب از هفت جزء (پسته، فندق، مغز بادام، نخودچی، کشمش، خرماخارک، توت خشکه) که برای رفع مشکل نذر کنند و بخرند و میان هفت نفر متدین تقسیم کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آجیل مشکل گشا
تصویر آجیل مشکل گشا
آجیلی مرکب از هفت جزء (پسته، فندق، مغز بادام، نخودچی، کشمش، خرماخارک، توت خشکه) که برای رفع مشکل نذر کنند و بخرند و میان هفت نفر متدین تقسیم کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آجیده
تصویر آجیده
((دِ))
خلانیده، سوزن فرو برده، بخیه، ناهمواری های سطح چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آجیدن
تصویر آجیدن
((دَ))
سوزن زدن، بخیه زدن، فرو بردن سوزن، درفش، نیشتر و مانند آن در چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آجین
تصویر آجین
آجیده، آژده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آجی چای
تصویر آجی چای
تلخه رود
فرهنگ واژه فارسی سره
تنقلات، خشکبار، شب چره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آجیل
تصویر آجیل
Nutty
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نهرهای کوچک دست ساز در مزارع
فرهنگ گویش مازندرانی
آگاه هوشیار به هوش زیرک
فرهنگ گویش مازندرانی
لرزشی ناشی از تب، سرماخوردگی تب و لرز
فرهنگ گویش مازندرانی
آج دندانه
فرهنگ گویش مازندرانی