جدول جو
جدول جو

معنی آبگاه - جستجوی لغت در جدول جو

آبگاه
جای آب، آبخور، تالاب، استخر، در علم زیست شناسی پهلوی انسان بین دنده و لگن خاصره، تهیگاه، مثانه
تصویری از آبگاه
تصویر آبگاه
فرهنگ فارسی عمید
آبگاه
ورد، مورد، (زمخشری)، منهل، مصنعه، تالاب، استخر، آبخور، مثانه، تهیگاه، زیر اضلاع از دو سوی وحشی تن آدمی و دیگر جانوران، خاصره
لغت نامه دهخدا
آبگاه
آبخور تالاب استخر، پهلو، تهیگاه خاصره، مثانه
تصویری از آبگاه
تصویر آبگاه
فرهنگ لغت هوشیار
آبگاه
تالاب، استخر، پهلو، زیر دنده، مثانه
تصویری از آبگاه
تصویر آبگاه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آگاه
تصویر آگاه
باخبر، مطلع، برای مثال هرکه او بیدارتر پردردتر / هرکه او آگاه تر رخ زردتر (مولوی - ۶۰)
هوشیار، دانا، با دانایی، پسوند متصل به واژه به معنای
مطلع دل آگاه، کارآگاه
آگاه شدن: باخبر شدن، خبردار شدن
آگاه کردن: باخبر کردن، هوشیار ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بگاه
تصویر بگاه
زود، سر وقت، صبح زود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آنگاه
تصویر آنگاه
آن هنگام، آن وقت، پس از آن، سپس، بعد، بعد از آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبگاه
تصویر شبگاه
شبانگاه، هنگام شب
جایی که گوسفندان هنگام شب در آن به سر می برند
فرهنگ فارسی عمید
(هََکِ عِ کَ دَ)
پس از آن، پس، سپس، آنگه، در آخر، بعد، بعد از آن:
چو سی روزگردش بپیمایدا
دو روز و دو شب روی ننمایدا
پدید آید آنگاه بارنگ زرد ...
فردوسی،
آنگاه یکی ساتگنی باده برآرد،
منوچهری،
وآنگاه یکی زرگرک زیرک جادو
به آژیر بهم بازنهاده لب هر دو ...
منوچهری،
حرکت خواهیم کرد بر جانب بلخ ... آنگاه سوی غزنین رفته آید، (تاریخ بیهقی)، نخست بر منابر نام ما برند بشهرها و خطبه به نام ما کنند، آنگاه به نام وی، (تاریخ بیهقی)، به قدرخان ... بباید نبشت تا رکابداری بتعجیل ببرد ... آنگاه چون رکاب عالی ... ببلخ رسد تدبیر گسیل کردن رسولی ... کرده آید، (تاریخ بیهقی)، آنگاه فرمود بازگردید و طلب کنید در مملکت من خردمند مردمان را، (تاریخ بیهقی)، نخست خطبه خواهم نبشت ... آنگاه تاریخ روزگار همایون او برانم، (تاریخ بیهقی)، نامه ها که از کوتوال کرک آمدی همه عبدوس عرضه کردی آنگاه نزدیک استادم فرستادی، (تاریخ بیهقی)، و چون از این فارغ شدم آنگاه بسر آن بازشوم، (تاریخ بیهقی)، بر سکۀ درم و دینار ... نخست نام ما نویسند آنگاه نام وی، (تاریخ بیهقی)، امیرمسعود را بیاوردی و بر صدر بنشاندی آنگاه امیرمحمد را بیاوردندی، (تاریخ بیهقی)، ملوک روزگار که با یکدیگر دوستی بسر برند ... وفاق و ملاطفات را پیوسته گردانند و آنگاه آن لطف حال را بدان منزلت رسانند که دیدار کنند، (تاریخ بیهقی)، از وی و پسرش خط بستانند بنام خزانۀ معمور آنگاه حدیث آن مال با سلطان افکنده آید، (تاریخ بیهقی)، گروهی از فرزندان آدم ... یکدیگر را ... میخورند ... آنگاه خود می گذارند و می روند، (تاریخ بیهقی)، و بر سکۀ درم و دینار و طراز جامه نخست نام ما نویسند آنگاه نام برادر، (تاریخ بیهقی)، چون از این فارغ شوم آنگاه نشستن این پادشاه ببلخ بر تخت ملک پیش گیرم، (تاریخ بیهقی)، التماس کردند که فلان رنجور است توجّه خاطر شریف درویزه می نماید فرمودند اول بازگشت خسته می باید آنگاه توجه خاطر شکسته، (انیس الطالبین بخاری)، آن وقت، آن زمان، آن هنگام:
وز درخت اندر گواهی خواهد اوی
تو بدانگاه ازدرخت اندر بگوی
کان تبنگو کاندرو دینار بود
آن ستد زیدر که ناهشیار بود،
رودکی،
چون شدم نیم مست و کالیوه
باطل آنگاه نزد من حق بود،
خطیری،
ایشان دبیری نیک بکردندی و لکن این نمط که از تخت ملوک بتخت ملوک باید نبشت دیگر است و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد، (تاریخ بیهقی)، هرچه در خشم فرمان دهم آن را امضاء نکنند تا ... آنگاه که نظر کنم بر آن و پرسم که اگر آن خشم را بحق کرده باشم چوبی چند زنند، (تاریخ بیهقی)، هر کس که او خویشتن را بشناخت ... آنگاه او بداند که مرکب است از چهار چیز که تن بدو بپاست، (تاریخ بیهقی)، اگر وی را امروز بر این نهاد یله کنیم آنچه خواسته آمده است از غلام و ... سلاح فرستاده آید آنگاه فرستد که عهدی باشد که قصد خراسان کرده نیاید، (تاریخ بیهقی)، تا آنگاه که ایشان را این اتفاق خوب روی نمود، (کلیله و دمنه)، و آنگاه انگشت بگزید وگفت آه آه، (کلیله و دمنه)، و آنگاه آن را در صورت هزل فرانموده، (کلیله و دمنه)، و آنگاه مثال داد تا روزی مسعود و طالعی میمون برای حرکت او تعیین کردند، (کلیله و دمنه)، معهذا، و معهذا، و معذلک:
اندازد ابروانت همه ساله تیرغوش
وآنگاه گویدم که خروشان مشو خموش،
خسروی،
بسیار طبیبانند که می گویند فلان چیز نباید خوردن ... آنگاه خود از آن بسیار خورند، (تاریخ بیهقی)، و بعلاوه، و از آن گذشته: خرد آن بودی که ... وی را بخوبی باز خانه فرستادی وآنگاه آزرده کردن بوعبداﷲ از همه زشت تر بود، (تاریخ بیهقی)،
- آنگاه که، وقتی که، زمانی که، چون
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شبانگاه. شوگاه. یعنی آنجا که شب کنند، وقت درآمدن شب، جای باش گوسفندان ومنزل و محل آسایش چارپایان. (ناظم الاطباء). شوغا
لغت نامه دهخدا
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
آگه، مطلع، با خبر، مخبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگاه
تصویر بگاه
بوقت بموقع مقابل بیگاه، صبح زود هنگام فجر. یا بگاه تر. زودتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبگه
تصویر آبگه
آبخور تالاب استخر، پهلو، تهیگاه خاصره، مثانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبگاه
تصویر شبگاه
شبانگاه هنگام شب، جایی که گوسفندان شب را در آن گذرانند شوگاه
فرهنگ لغت هوشیار
آن زمان آن وقت آن هنگام، پس از آن سپس بعد در آخر، مع هذا مع ذالک، بعلاوه از آن گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبراه
تصویر آبراه
راهگذر آب مجرای آب گذرگاه آب راه آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
مطلع، باخبر، واقف، عارف، هوشیار، بیدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بگاه
تصویر بگاه
((بِ))
به وقت، به موقع، صبح زود، هنگام فجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
مستحضر، مطلع، واقف، متوجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وبگاه
تصویر وبگاه
وبسایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبراه
تصویر آبراه
کانال، مسیل
فرهنگ واژه فارسی سره
آنجا، آن زمان، آنک، آنوقت، آن هنگام، بعد، پس ازآن، سپس، سرانجام
متضاد: اینک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبراهه، ترعه، جدول، جو، کانال، مجرا، مسیل، نهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
Aware, Enlightened, Informed, Wellaware
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
conscient, éclairé, informé, bien informé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
осведомлённый , просвещённый , осведомленный , хорошо осведомленный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
bewusst, erleuchtet, informiert, gut informiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
обізнаний , просвітлений , поінформований , добре поінформований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
świadomy, oświecony, poinformowany, dobrze poinformowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
意识到的 , 开明的 , 知情的 , 很了解的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
ciente, iluminado, informado, bem informado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
consapevole, illuminato, informato, ben informato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
consciente, iluminado, informado, bien informado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
bewust, verlicht, geïnformeerd, goed geïnformeerd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
รู้สึกตัว , ตาสว่าง , มีข้อมูล, มีข้อมูลดี
دیکشنری فارسی به تایلندی