جدول جو
جدول جو

معنی آبوند - جستجوی لغت در جدول جو

آبوند
آوند، ظرف آب، کوزه، آبخوری
تصویری از آبوند
تصویر آبوند
فرهنگ فارسی عمید
آبوند
(وَ)
ظرف آب، و ظاهراً آوند مخفف این کلمه است
لغت نامه دهخدا
آبوند
ظرف آب آوند
تصویری از آبوند
تصویر آبوند
فرهنگ لغت هوشیار
آبوند
((وَ))
ظرف آب، آوند
تصویری از آبوند
تصویر آبوند
فرهنگ فارسی معین
آبوند
روستایی در قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبکند
تصویر آبکند
زمینی که آب آن را کنده، گود و ناهموار کرده باشد، آبگیر، تالاب، برای مثال هرکه باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای / بی گمان راضی بیاید گر بیابد آبکند (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۰)، آب انبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آوند
تصویر آوند
ظرف، کوزه، کوزۀ آب، ظرف شراب،
در علم زیست شناسی لوله هایی در گیاهان که آب یا شیره را از ریشه به برگ ها انتقال می دهند
آونگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبونه
تصویر آبونه
مشترک روزنامه یا مجله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آخوند
تصویر آخوند
ملاّ، معلم، عالم روحانی، واعظ و پیشوای مذهبی
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
آبونه شدن روزنامه و مانند آن، از خریداران ماهیانه یا سالیانۀ آن گردیدن
لغت نامه دهخدا
(بُ وَ / وِ)
مرد آهسته.
لغت نامه دهخدا
(بُ وُ)
نرمی و ملایمت و مسالمت و حلم. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). آهستگی. (برهان) (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرکّب از: آو، آب + وند، خنور، اناء. ظرف. خنور. وعاء. باردان، کوزۀ آب. ظرف شراب. کوزۀ شراب. خنور آب. (المعجم) :
چون آب بگونۀ هر آوند شوی.
ابوحنیفۀ اسکافی (از فرهنگ اسدی)،
مبادا ساغرش یک لحظه از خون رزان خالی
فلک راتا رود خون شفق زین نیلی آوندش.
عمید لوبکی.
که بنیت آدمی چون آوندی ضعیف است. (کلیله و دمنه)،
شودهر سفالی که آوند می
بر ما بود بهتر از تاج کی.
؟ (از فرهنگها)،
- آوند شراب، قحف. بط. صراحی. صراحیه. بلبله. باطیه. ناجو. قرابه.
، تخت و مسند، شطرنج، اول و نخست. و باین معنی بکسر ثالث هم گفته اند. (برهان) ، صولجان
دلیل. بیّنه. (برهان). حجت:
چنین گفت با پهلوان زال زر
گر آوند خواهی به تیغم نگر.
فردوسی.
، آونگ:
بر بستر غم خفت عدوی تو چنان زار
کش تن شود از تار قزا کند شکسته
وز دار عنان گشت حسود تو نگونسار
چون خوشۀ انگور بر آوند شکسته.
سوزنی
وعاء، که بفرانسه وسو گویند. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
اوند. وند. مند. اومند. دارا. صاحب. مالک. و شاید وند در زین آوند و ستاوند و ستناوند از این قبیل باشد، و در کلمات خداوند و پساوند و پژاوند و زرآوند، و نیز بعض اسماء امکنه مثل نهاوند و دماوند و فراوند و الوند معنی آن بر نگارنده مجهول است
لغت نامه دهخدا
(وَ)
الوند
لغت نامه دهخدا
(سِ بُنْ / سَ)
ریموند د. دکتر و فیلسوف اسپانیایی که در حدود 1435م. در تولوز متولد شد
لغت نامه دهخدا
(خو / خُنْ)
شاید مخفف کربلایی فتاح، سخت احمق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آروند
تصویر آروند
اورند اورنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبکند
تصویر آبکند
آب انبار وتالاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبونه
تصویر آبونه
فرانسوی همبست مشترک روزنامه و مجله و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخوند
تصویر آخوند
عالم، طالب علوم دینی، ملا، واعظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوند
تصویر آوند
دلیل، برهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوند
تصویر آوند
((وَ))
ظرف، کوزه آب یا شراب، لوله هایی که شیره خام را از ریشه به برگ ها می رساند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آروند
تصویر آروند
((وَ))
اروند، ارونگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخوند
تصویر آخوند
ملا، معلم مکتب خانه، پیشوای مذهبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبکند
تصویر آبکند
((کَ))
آبگیر، گودال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبونه
تصویر آبونه
((نِ))
مشترک روزنامه یا مجله و مانند آن، شخص حقیقی یا حقوقی که با پرداخت وجهی از خدمات خاصی استفاده کند، مشترک (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوند
تصویر آوند
دلیل، ظرف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبونه
تصویر آبونه
همبست، هم وند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبکند
تصویر آبکند
خلیج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزوند
تصویر آزوند
حریص
فرهنگ واژه فارسی سره
روحانی، روضه خوان، شیخ، عالم، فقیه، ملا، مدرس، معلم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سیل گاه، مسیل، گودال، گود، مغاک، آبگیر، تالاب، غدیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظرف، کوزه، رگ، وعاء، قید، برهان، حجت، دلیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شیخ آخوند، روضه رضوان
فرهنگ گویش مازندرانی