جاسوس و چاپلوس. منهی. کارآگاه. این کلمه را در فرهنگها انیشه و ایشه و در فرهنگ اسدی ابیشه نیز بهمین معنی ضبط کرده اندو شاهدی برای هیچیک نیاورده اند. تنها در فرهنگ اسدی آمده است: ابیشه، جاسوس بود. شهید گوید: در کوی تو ابیشه همی گردم ای نگار دزدیده تا مگرت ببینم به بام بر. و ظاهراً صور دیگر، مصحف این صورت اخیر یعنی ابیشه است، رسم الخط قدیم اپیشه. رجوع به اپیشه شود
جاسوس و چاپلوس. مُنهی. کارآگاه. این کلمه را در فرهنگها انیشه و ایشه و در فرهنگ اسدی ابیشه نیز بهمین معنی ضبط کرده اندو شاهدی برای هیچیک نیاورده اند. تنها در فرهنگ اسدی آمده است: ابیشه، جاسوس بود. شهید گوید: در کوی تو ابیشه همی گردم ای نگار دزدیده تا مگرْت ببینم به بام بر. و ظاهراً صور دیگر، مصحف این صورت اخیر یعنی ابیشه است، رسم الخط قدیم اپیشه. رجوع به اپیشه شود
هر مادینه از انسان و حیوان که بچه در شکم دارد. حامل. حامله. آبست. بارور. باردار. حبلی ̍. (دهار). بارگرفته. حمل برداشته: پریچهره آبستن آمد ز مای پسر زاد از این نامور کدخدای. فردوسی. که ازبهر اوازدر بستن است همان نیز بیمار و آبستن است. فردوسی. گل آبستن از باد مانند مریم هزاران پسر زاده از چارمادر. ناصرخسرو. بلحسن آن معدن احسان کزو دل بسخن گشته ست آبستنم. ناصرخسرو. ای برادر گر عروس خوبت آبستن شده ست اندر آن مدت که بودی غائب از نزد عروس بر عروست بدگمان گشتن نباید بهر آنک ماکیان چون نیک باشد خایه گیرد بی خروس. علی شطرنجی. - آبستن بودن از کسی، مجازاً رشوۀ نهانی ستده بودن از او. - مثل آبستنان رفتن، سخت بکاهلی و آهستگی راه پیمودن. - امثال: شب آبستن است، وقوع حوادث تازه و غیرمنتظر ممکن است: ترا خواسته گر ز بهر تن است ببخش و بدان کاین شب آبستن است. فردوسی. شب بدخواه را عقوبت زاد شب شنودم که باشد آبستن. فرخی. نبندد در برویم تا دهد در بزم خود جایم نمیدانم چه زاید صبحدم آبستن است امشب. ظهیر فاریابی. و عرب گوید: اللیل حبلی ̍ لست تدری ما تلد. یک امشب را صبوری کرد باید شب آبستن بود تا خود چه زاید. نظامی. فریب جهان قصۀ روشن است سحر تا چه زاید شب آبستن است. حافظ
هر مادینه از انسان و حیوان که بچه در شکم دارد. حامل. حامله. آبست. بارور. باردار. حُبْلی ̍. (دهار). بارگرفته. حمل برداشته: پریچهره آبستن آمد ز مای پسر زاد از این نامور کدخدای. فردوسی. که ازبهر اوازدرِ بستن است همان نیز بیمار و آبستن است. فردوسی. گل آبستن از باد مانند مریم هزاران پسر زاده از چارمادر. ناصرخسرو. بلحسن آن معدن احسان کزو دل بسخن گشته ست آبستنم. ناصرخسرو. ای برادر گر عروس خوبت آبستن شده ست اندر آن مدت که بودی غائب از نزد عروس بر عروست بدگمان گشتن نباید بهر آنک ماکیان چون نیک باشد خایه گیرد بی خروس. علی شطرنجی. - آبستن بودن از کسی، مجازاً رشوۀ نهانی ستده بودن از او. - مثل آبستنان رفتن، سخت بکاهلی و آهستگی راه پیمودن. - امثال: شب آبستن است، وقوع حوادث تازه و غیرمنتظر ممکن است: ترا خواسته گر ز بهر تن است ببخش و بدان کاین شب آبستن است. فردوسی. شب بدخواه را عقوبت زاد شب شنودم که باشد آبستن. فرخی. نبندد در برویم تا دهد در بزم خود جایم نمیدانم چه زاید صبحدم آبستن است امشب. ظهیر فاریابی. و عرب گوید: اللیل حُبْلی ̍ لست تدری ما تلد. یک امشب را صبوری کرد باید شب آبستن بود تا خود چه زاید. نظامی. فریب جهان قصۀ روشن است سحر تا چه زاید شب آبستن است. حافظ
پارسی تازی گشته کپست کبست (هندوانه ابوجهل حنظل) از گیاهان فرو گیری (غافلگیری) تاخت ناگهانی هندوانه ابوجهل: (با این همه لطافت و شیرینی سخن با من بگاه طعنه زدن چون کبسته ای) (نزاری)
پارسی تازی گشته کپست کبست (هندوانه ابوجهل حنظل) از گیاهان فرو گیری (غافلگیری) تاخت ناگهانی هندوانه ابوجهل: (با این همه لطافت و شیرینی سخن با من بگاه طعنه زدن چون کبسته ای) (نزاری)
ویژگی شیوه ای که در آن سعی می شود اشیا به صورت غیرواقعی اما به نوعی بیان کننده عواطف هنرمند باشد، ویژگی هر اثر هنری که متکی به حالات ذاتی و درونی است نه نمودهای ظاهری، انتزاعی
ویژگی شیوه ای که در آن سعی می شود اشیا به صورت غیرواقعی اما به نوعی بیان کننده عواطف هنرمند باشد، ویژگی هر اثر هنری که متکی به حالات ذاتی و درونی است نه نمودهای ظاهری، انتزاعی