جدول جو
جدول جو

معنی آبریزگان - جستجوی لغت در جدول جو

آبریزگان
آبریزان، جشنی که در قدیم ایرانیان در روز سیزدهم تیرماه می گرفتند و بر یکدیگر آب یا گلاب می پاشیدند و این رسم تا زمان صفویه برقرار بوده، آب پاشان، آب تیرگان
تصویری از آبریزگان
تصویر آبریزگان
فرهنگ فارسی عمید
آبریزگان
نام جشنی است باستانی بسیزدهم تیر یعنی روز تیر از ماه تیر، گویند در زمان فیروز جدّنوشیروان چند سال در ایران قحط و خشکسالی بوده است و شاه و مردم در این روز بدعا باران خواسته اند و باران بیامده است و مردم بشادی آب بر یکدیگر پاشیده اند و این رسم و آن جشن بجای مانده است و در این روز بر یکدیگر آب و گلاب پاشیدندی، آن را آبریزان و آب پاشان و آب تیرگان نیز گویند، نوعی از طعام
لغت نامه دهخدا
آبریزگان
نام جشنی است باستانی به سیزدهم تیر یعنی روز تیر از ماه تیر
تصویری از آبریزگان
تصویر آبریزگان
فرهنگ لغت هوشیار
آبریزگان
((زَ))
عید آب پاشان، جشنی که ایرانیان در روز تیر سیزدهمین روز از ماه تیر برپامی داشتند و آب بر یکدیگر می پاشیدند، نوعی غذا
تصویری از آبریزگان
تصویر آبریزگان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبریزان
تصویر آبریزان
جشنی که در قدیم ایرانیان در روز سیزدهم تیرماه می گرفتند و بر یکدیگر آب یا گلاب می پاشیدند و این رسم تا زمان صفویه برقرار بوده، آبریزگان، آب پاشان، آب تیرگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آفرینگان
تصویر آفرینگان
در آیین زردشتی نمازی که در بعضی اوقات، به ویژه در جشن ها می خوانند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
جمع واژۀ تبریزی. مردم تبریز. آنانکه از تبریزند:
شمس مگو مفخر تبریزیان
هر که بمرد از دو جهان او نمرد.
مولوی.
رجوع به تبریز شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
مسرعان. قاصدان. پیکان. نامه بران: صاحب خبر و برید... نایبان داشتی در همه ممالک و بریدگان و مسرعان بسیار تا از همه جوانب آنچه رفتی و تازه گشتی معلوم او می گردانیدندی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 93)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زراعت کار: و هرچند برزیگان را که بیافت بفرمود کشتن. (مجمل التواریخ). چون پیش هلیل بردندش بدست برزیگانان بازداد تا بکشتندش. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
رجوع به آبریزگان شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. واقع در 41 هزارگزی شمال خاوری بهبهان و 36 هزارگزی شمال راه شوسه آرو به بهبهان. دارای 200 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالروست و ساکنین آن از طایفۀ بویراحمدی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
جمع واژۀ آفریده. خلق. خلیقه. مخلوق. مخلوقات. وری. بریه. (صراح). انام. کائنات
لغت نامه دهخدا
تصویری از بریدگان
تصویر بریدگان
قاصدان، پیکان، نامه بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفریدگان
تصویر آفریدگان
جمع آفریده
فرهنگ لغت هوشیار
یک عده از نمازهای زردشتیان که در طی سال در جشنها و مواقع مختلف بجای آورده میشود. چهار عدد آنها را که مهمترین آفرینگان بشمار میروند باین ترتیب ضبط کرده اند: آفرینگان دهمان (مقدسان) آفرینگان گاتها آفرینگان گهنبار آفرینگان رپیپوین
فرهنگ لغت هوشیار
جشنی که در روز سیزدهم تیرماه در ایران باستان بر پا میداشتند و آب بر یکدیگر می پاشند آبریزان، نوعی از طعام
فرهنگ لغت هوشیار
((فَ))
برخی از نمازهای زردشتیان که در جشن ها و مواقع مختلف به جای آورده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آویزگان
تصویر آویزگان
پناه، مستمسک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبریدان
تصویر آبریدان
اکونومیست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ریزگان
تصویر ریزگان
جزئیات
فرهنگ واژه فارسی سره
آبریز، توالت، دستشویی، کابینه، مبال، مستراح
فرهنگ واژه مترادف متضاد