نوعی انار بی دانه، نوعی گلابی، نوعی حلوا و شیرینی نرم و لطیف، برای مثال تشنه در آب او نظر می کرد / آبدندانی از جگر می خورد (نظامی۴ - ۶۸۸)، کنایه از گول، ساده لوح، برای مثال حاسدت با تو اگر نرد عداوت بازد / آبدندان تر از او کس نتوان یافت، بباز (انوری - ۲۵۷)
نوعی انار بی دانه، نوعی گلابی، نوعی حلوا و شیرینی نرم و لطیف، برای مِثال تشنه در آب او نظر می کرد / آبدندانی از جگر می خورد (نظامی۴ - ۶۸۸)، کنایه از گول، ساده لوح، برای مِثال حاسدت با تو اگر نرد عداوت بازد / آبدندان تر از او کس نتوان یافت، بباز (انوری - ۲۵۷)
آباد، ویژگی جایی که مردم در آن زندگی می کنند، ویژگی جایی که آب و گیاه دارد و باصفا و بارونق است، خرم برای مثال تیغ محمودی که اسلام آبدان از آب اوست / بود سالی صد که آن بیکار بود از کارزار (عثمان مختاری - ۸۴)
آباد، ویژگی جایی که مردم در آن زندگی می کنند، ویژگی جایی که آب و گیاه دارد و باصفا و بارونق است، خُرم برای مِثال تیغ محمودی که اسلام آبَدان از آب اوست / بود سالی صد که آن بیکار بود از کارزار (عثمان مختاری - ۸۴)
غدیر، ژی، آبگیر، ژیر، آژیر، حوض، آب انبار، شمر، (صحاح الفرس)، کوژی، غفچی، فرغر: کافور همچو گل چکد از دوش شاخسار زیبق چو آب برجهد از ناف آبدان، (منسوب به رودکی)، نه هر کس کو بملک اندر مکین باشد ملک باشد نه نیلوفر بود هر گل که اندر آبدان باشد، فرخی، آبدان گشت نیلگون دیدار وآسمان گشت نیلگون سیما، فرخی، بهر سو یکی آبدان چون گلاب شناور شده ماغ بر روی آب، اسدی (گرشاسبنامه)، چو ابر فندق سیمین در آبدان ریزد برآرد از دل فیروزه رنگ سیمین رنگ مشعبدیست که بر خرده مهره های رخام بحقه های بلورین همی کند نیرنگ، ازرقی، خور چو سکندر گرفت هفت حوالی ّ خاک ریخت ز چارم سپهر آینه در آبدان، مجیر بیلقانی، فتد تشنه درآبدان عمیق که داند که سیرآب میرد غریق، سعدی، ، قدح، کاسه، آبخوری، اناء، آب وند، آوند: ربود از یهودا سبک جام آب که داند که چون کرد بر وی عتاب مر آن آبدان را بصد پاره کرد بسی شور و پرخاش و پتیاره کرد، شمسی (یوسف و زلیخا)، آب باران خور صدف کردار گاه تشنگی ماهی آسا هیچ آب از آبدان کس مخور، خاقانی، ، کمیزدان به معنی مثانه، (زمخشری)، ظرفی که مرغ در آن آب خورد
غدیر، ژی، آبگیر، ژیر، آژیر، حوض، آب انبار، شمر، (صحاح الفرس)، کوژی، غفچی، فرغر: کافور همچو گل چکد از دوش شاخسار زیبق چو آب برجهد از ناف آبدان، (منسوب به رودکی)، نه هر کس کو بملک اندر مکین باشد ملک باشد نه نیلوفر بود هر گل که اندر آبدان باشد، فرخی، آبدان گشت نیلگون دیدار وآسمان گشت نیلگون سیما، فرخی، بهر سو یکی آبدان چون گلاب شناور شده ماغ بر روی آب، اسدی (گرشاسبنامه)، چو ابر فندق سیمین در آبدان ریزد برآرد از دل فیروزه رنگ سیمین رنگ مشعبدیست که بر خرده مهره های رخام بحقه های بلورین همی کند نیرنگ، ازرقی، خور چو سکندر گرفت هفت حوالی ّ خاک ریخت ز چارم سپهر آینه در آبدان، مجیر بیلقانی، فتد تشنه درآبدان عمیق که داند که سیرآب میرد غریق، سعدی، ، قدح، کاسه، آبخوری، اناء، آب وند، آوند: ربود از یهودا سبک جام آب که داند که چون کرد بر وی عتاب مر آن آبدان را بصد پاره کرد بسی شور و پرخاش و پتیاره کرد، شمسی (یوسف و زلیخا)، آب باران خور صدف کردار گاه تشنگی ماهی آسا هیچ آب از آبدان کس مخور، خاقانی، ، کمیزدان به معنی مثانه، (زمخشری)، ظرفی که مرغ در آن آب خورد
معمور دایر بر پا مقابل ویران خراب: شهر آبادان کشور آبادان، مزروع کاشته، پر مشحون ممتلی، سالم تن درست فربه: (شتر به فربه و آبادان گشت) (کلیله)، مرفه در رفاه، ماء مون ایمن مصون یا آبادان بودن، بصفت آبادان متصف بودن
معمور دایر بر پا مقابل ویران خراب: شهر آبادان کشور آبادان، مزروع کاشته، پر مشحون ممتلی، سالم تن درست فربه: (شتر به فربه و آبادان گشت) (کلیله)، مرفه در رفاه، ماء مون ایمن مصون یا آبادان بودن، بصفت آبادان متصف بودن
گول ساده لوح ابله پیه پخمه، حریفی که در قمار بتوان از او برد مفت باز، دارای دندان درخشان، جنسی از امرود، قسمتی از انار که هسته ندارد، بطور عام درخت و گیاه را گویند، نوعی حلوا و شیرینی که از آرد سفید و روغن و قند سازند
گول ساده لوح ابله پیه پخمه، حریفی که در قمار بتوان از او برد مفت باز، دارای دندان درخشان، جنسی از امرود، قسمتی از انار که هسته ندارد، بطور عام درخت و گیاه را گویند، نوعی حلوا و شیرینی که از آرد سفید و روغن و قند سازند
حامله باردار (انسان و حیوان و گیاه)، یا مثل آبستنان رفتن، سخت بکاهلی و آهستگی راه رفتن، مخفی نهفته نهان. یا آبستن بودن، حامله بودن باردار بودن، آبستن از کسی. رشوه نهانی از کسی گرفته بودن، یا شب آبستن است. وقوع حوادث تازه محتمل است
حامله باردار (انسان و حیوان و گیاه)، یا مثل آبستنان رفتن، سخت بکاهلی و آهستگی راه رفتن، مخفی نهفته نهان. یا آبستن بودن، حامله بودن باردار بودن، آبستن از کسی. رشوه نهانی از کسی گرفته بودن، یا شب آبستن است. وقوع حوادث تازه محتمل است
اگر کسی بیند آب دهان بر او انداختند، دلیل که به اهل بیت وی طعنه زنند. اگر بیند خون به آب دهان آمیخته بود، دلیل که مال حرام بخورد و دروغ بسیار گوید. جابر مغربی اگر بیند آب دهان می انداخت، سخنی گوید که او را حلال نباشد و اگر بیند که در مسجد آب دهان می انداخت دلیل که سخن در دین گوید و نیز به هر موضع که آب دهان انداخت، در اصل آن موضع گوید: اگر بیند که آب دهان بر دیوار انداخت دلیل که مالی هزینه کند در رضای حق تعالی. اگر آب دهان به زمین افکند، دلیل که ضیاع خرد. اگر آب دهان به دیوار افکند، دلیل که عهد بشکند یا قسم دروغ گوید - محمد بن سیرین اگر آب دهان گرم بود، دلیل درازی عمر است، اگر سرد بود، دلیل مرگ است، اگر سیاه بود غم و اندوه است، آب دهان زرد دلیل بیماری است. آب دهان خشک دلیل درویشی است و لعاب دهان چون از دهان بیرون آید، بی آن که جامه را بیالاید، عملی است که بگوید، اگر لعاب خون باشد، دلیل است که عملی باطل و دروغ گوید. اگر بیمار بلغم از دهان به زمین افکند، دلیل که از بیماری شفا یابد. اگر دید بلغم از گلو بیرون آور و به آستین بگرفت، مال خود بر عیال هزینه کند .
اگر کسی بیند آب دهان بر او انداختند، دلیل که به اهل بیت وی طعنه زنند. اگر بیند خون به آب دهان آمیخته بود، دلیل که مال حرام بخورد و دروغ بسیار گوید. جابر مغربی اگر بیند آب دهان می انداخت، سخنی گوید که او را حلال نباشد و اگر بیند که در مسجد آب دهان می انداخت دلیل که سخن در دین گوید و نیز به هر موضع که آب دهان انداخت، در اصل آن موضع گوید: اگر بیند که آب دهان بر دیوار انداخت دلیل که مالی هزینه کند در رضای حق تعالی. اگر آب دهان به زمین افکند، دلیل که ضیاع خرد. اگر آب دهان به دیوار افکند، دلیل که عهد بشکند یا قسم دروغ گوید - محمد بن سیرین اگر آب دهان گرم بود، دلیل درازی عمر است، اگر سرد بود، دلیل مرگ است، اگر سیاه بود غم و اندوه است، آب دهان زرد دلیل بیماری است. آب دهان خشک دلیل درویشی است و لعاب دهان چون از دهان بیرون آید، بی آن که جامه را بیالاید، عملی است که بگوید، اگر لعاب خون باشد، دلیل است که عملی باطل و دروغ گوید. اگر بیمار بلغم از دهان به زمین افکند، دلیل که از بیماری شفا یابد. اگر دید بلغم از گلو بیرون آور و به آستین بگرفت، مال خود بر عیال هزینه کند .