جدول جو
جدول جو

معنی آبخوری - جستجوی لغت در جدول جو

آبخوری
ظرف بلوری یا فلزی که با آن آب می خورند، لیوان، آب جامه، موی سبلت، نوعی دهنۀ اسب، جایی یا دستگاهی در اماکن عمومی که برای خوردن آب تعبیه شده است
تصویری از آبخوری
تصویر آبخوری
فرهنگ فارسی عمید
آبخوری
(خوَ / خُ)
ظرف آب خوردن. مشربه. آبخواره. آبخور، شارب (موی سبلت) ، نوعی از دهنۀ اسب که هنگام آب دادن بر دهان او زنند
لغت نامه دهخدا
آبخوری
ظرفی فلزین یا بلورین که با آن آب خورند آبخوره، آبخور آبشخور، شارب موی سبلت موی سبیل، نوعی از دهنه اسب که هنگام آب دادن بر دهانش زنند
فرهنگ لغت هوشیار
آبخوری
((خُ))
لیوان، شارب، سبیل، نوعی از دهنه اسب که هنگام آب دادن بر دهانش زنند
تصویری از آبخوری
تصویر آبخوری
فرهنگ فارسی معین
آبخوری
تنگ، سبو، کوزه، مشربه، آبخور، آبشخور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبخوری
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبخورد
تصویر آبخورد
نصیب، قسمت، روزی، برای مثال جان شد اینجا چه خاک بیزد تن / کآبخوردش ز خاکدان برخاست (خاقانی - ۶۱) کنار رودخانه، تالاب،
سرچشمه و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند، برای مثال در او نیست روینده را آبخورد / که گرماش گرم است و سرماش سرد (نظامی۶ - ۱۱۱۴)
مقام، منزل، جایگاه، آب خوردن، برای مثال درخت ارچه سبزش کند آبخورد / شود نیز زافزونی آب زرد (امیرخسرو - لغتنامه - آبخورد)
آبخورد کردن: توقف کردن، برای مثال شه عالم آهنج گیتی نورد / در آن خاک یک ماه کرد آبخورد (نظامی۵ - ۹۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبخور
تصویر آبخور
آبخورد، آبشخور، در کشاورزی مقدار قابلیت زمین برای جذب آب، آن قسمت از اجسام شناور که در آب قرار می گیرد، کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند، برای مثال وز آن آبخور شد به جای نبرد / پراندیشه بودش دل و روی زرد (فردوسی - ۲/۱۸۴ حاشیه) ، نوشیدن آب، کنایه از بهره، نصیب، روزی، برای مثال در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند / آدم بهشت روضۀ دارالسلام را (حافظ - ۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
(خوَرْ / خُرْ)
محل آب خوردن و آب برداشتن جانور و آدمی از نهر و جز آن. ورد. مورد. منهل. سقایه. شرعه. شریعه. عطن. مشرب. مشرع. معطن. منزل. آبشخور. آبشخورد. آبخورد:
سر فروبردم میان آبخور
از فرنج منش خشم آمد مگر.
رودکی.
وزآن آبخور شد بجای نبرد
پراندیشه بودش دل و روی زرد.
فردوسی.
گل و آب سیاه تیره همی
از چه معنیش آبخور باشد؟
مسعودسعد.
پس نشان داد کآن درخت کجاست
گفت از آن آبخور که خانی ماست.
نظامی.
نیست در سوراخ کفتار ای پسر
رفت تازان او بسوی آبخور.
مولوی.
، روزی. قسمت. نصیب:
ترسم که برآید ز جهان آبخور من
کز شهر برآورد جهان آبخور تو.
قطران.
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضۀ دارالسلام را.
حافظ.
خواست دلم تا که بمسجد شود
کابخورش جانب میخانه برد.
؟ (از فرهنگ جهانگیری).
، ظرفی که بدان آب خورند. سقایه:
پیراهنت دریده و استاد درزیی
چون کوزه گر ز کنج همی آبخور کنی.
رشیداعور.
- آبخورهای ریشه، آبکش های آن: چون بیخ آبخور ندارد نه برگش سبز بماند و نه شاخش تر بماند. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
مرق. مرقه. گوشت آبه. نخوداب
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رِ)
در تداول عامه به معنی نصیب و قسمت.
- آب خورش کسی از جایی کنده شدن، از آنجای کوچ کردن و رفتن او
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رَ / رِ)
آبگیر. جوی:
آب چون برد سوی آبخوره
چون گسست آب بر بماندخره.
ابوالعباس
لغت نامه دهخدا
تصویری از آبیاری
تصویر آبیاری
کار آبیار، سقایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبنوسی
تصویر آبنوسی
سیاه، تیره، به رنگ آبنوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب روی
تصویر آب روی
حرمت، عزت، شرف، اعتبار، ناموس، جاه، قدر، شان
فرهنگ لغت هوشیار
شغل و عمل آبکار و آبکش سقایی، شرابخواری باده نوشی، شراب فروشی باده پیمایی، حکاکی نگین سازی، آبیاری کشت و زرع، آبدادن فلزات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبغوره
تصویر آبغوره
عصاره ای که از غوره انگور گیرند. یا آب غوره شش انداز
فرهنگ لغت هوشیار
جایی از رود یا نهر یا حوض که از آن آب توان برداشت و خورد آبشخوار مشرب منهل آبخور، ظرف آبخوری، منزل مقام موطن، نصیب قسمت، سرنوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبشخور
تصویر آبشخور
نصیب، بهره، جای اقامت و زندگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب ورزی
تصویر آب ورزی
کار آب ورز عمل و شغل آب ورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب ورز
تصویر آب ورز
آب باز شناگر، غواص، ملاح
فرهنگ لغت هوشیار
شغل و پیشه آبگیر حمام، پر آب کردن حوض و آب انبار و ظرفها، لحیم کردن ظرفهای فلزی یا قلعی با بستن سوراخهای آن با موم مذاب
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب باب دوغ چون آبدوغ، گچ یا آهک با آب بسیار تنک و رقیق کرده آبدوغ دوغاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبخورد
تصویر آبخورد
آب خوردن، آبخور آبشخور منهل مشرب)، قسمت نصیب روزی
فرهنگ لغت هوشیار
آبگیر، جای تامین آب آبیاری، آن بخش از بدنه وسیله شناور که در زیر آب قرار میگیرد محل آب خوردن سرچشمه و کنار رود و امثال آن که از آنجا آب بر گیرند و نوشند، مشربه آبخوری، قسمت نصیب روزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبخوردی
تصویر آبخوردی
گوشت آبه نخود آب مرق
فرهنگ لغت هوشیار
نصیب قسمت. یا آب خورش کسی از جایی کنده شدن، از آنجا کوچ کردن و رفتن وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبخوره
تصویر آبخوره
آبخوری نصفی، آبگیر، جوی جویبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبخور
تصویر آبخور
((خُ))
سرچشمه و محلی که از آن جا آب برگیرند و بنوشند، آبشخور، قسمت، نصیب، موی اضافی سبیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبخورد
تصویر آبخورد
((خُ))
آب خوردن، آبخور، آبشخور، بهره، نصیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبخورش
تصویر آبخورش
((خُ رِ))
نصیب، قسمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبشخور
تصویر آبشخور
منبع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبخوست
تصویر آبخوست
جزیره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبخویی
تصویر آبخویی
آب صفتی
فرهنگ واژه فارسی سره
تقدیر، سرنوشت، قسمت، بهره، روزی، نصیب، آبشخور، مشرب، منهل
فرهنگ واژه مترادف متضاد