جدول جو
جدول جو

معنی آباده - جستجوی لغت در جدول جو

آباده(دَ)
سه محل است در فارس. یکی شهرستان آباده که مشتمل بر هفت بخش یا بلوک است. آبادۀ اقلید، مرغاب، مرودشت، مایین، رامجرد، بیضاء و ایرج. دیگر مرکز آبادۀ اقلید و آن شهرکی است در راه اصفهان و شیراز میان جنّت آباد و خان درویش، فاصله آن تا تهران 617700 گز و تا شیراز 44 فرسخ است. پستخانه و تلگرافخانه دارد، جمعیت آن 5000 تن و منبت کاری و گیوۀ آن بخوبی معروف است. دیگر مرکز آبادۀ طشک و آن قصبه ای است در مشرق شیراز بفاصله 23 فرسخ و دارای 250 خانوار
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزاده
تصویر آزاده
(دخترانه)
آزاد، رها، دلیر، بی باک، وارسته، عاری از صفات ناپسند اخلاقی، از شخصیتهای شاهنامه، نام همسر رومی بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبانه
تصویر آبانه
(دخترانه)
منسوب به آبان
فرهنگ نامهای ایرانی
از ادوات ورزش باستانی شبیه کمان که از آهن ساخته می شود و دارای زنجیر و پولک های فلزی است و آن را بر سر دست حرکت می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزاده
تصویر آزاده
آزاد، اسیر جنگی ایرانی آزاد شده پس از جنگ ایران و عراق، آزادمرد، جوانمرد، اصیل و نجیب، وارسته، برای مثال ز مادر همه جنگ را زاده ایم / همه بنده ایم ارچه آزاده ایم (فردوسی - ۳/۱۰)، آنکه بندۀ کسی نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباده
تصویر لباده
جامۀ گشاد و بلند که روی قبا می پوشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبادی
تصویر آبادی
آباد بودن،
روستا، ده، قریه، دیه، دهکده، کل، رستاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماده
تصویر آماده
مهیا، ساخته، بسیجیده
فرهنگ فارسی عمید
آلومینی است برنگهای خاکستری سرخ یا سیاه و بسیار سخت که برای صیقلی کردن و جلا بخشیدن به فلزلت به کار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباده
تصویر مباده
پایا پای سودا پایا پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لباده
تصویر لباده
قسمی جامه مردانه دراز که روی دیگر جامه ها پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباده
تصویر کباده
کمان نرم بسیار سست را گویند، یکی از ادوات ورزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباده
تصویر زباده
گربه دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بنده کس نباشد حر مقابل بنده عبد، آزاد کرده محرر، اصیل نجیب شریف، صالح حلال زاده، رها مستخلص، خاضع فروتن، فارغ، بی بار، آسوده مرفه، وارسته، ایرانی، اسب گرانمایه اسب پادشاهان
فرهنگ لغت هوشیار
حاضر مهیا مستعد، گچی روانتر از بوم، هنگام شروع مسابقه داور پس از ذکر (بجای خود) (آماده) گوید و سپس با شلیک تیر یا دمیدن در سوت مسابقه شروع میشود. گاه بجای آماده (حاضر) گویند. یا آماده بودن، مهیا بودن مستعد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبادی
تصویر آبادی
عمارت عمران آبادانی مقابل ویرانی خرابی: (آبادی میخانه ز ویرانی ماست) (منسوب به خیام)، جای آباد محل معمور آبادانی از ده و قریه و شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبازه
تصویر آبازه
عنوان عده ای از پاشایان ترک در عهد سلاطین عثمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبداده
تصویر آبداده
گوهردار، تیزکرده، آبدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبزده
تصویر آبزده
آب افشانده آب پاشیده: رفته و آبزده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب ده
تصویر آب ده
آب دهنده آنکه یا آنچه آب دهد، چاه اصلی و نخستین مادر چاه کاریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباده
تصویر اباده
کشتن تبه کردن هلاک کردن کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لباده
تصویر لباده
((لَ بّ دِ))
بارانی، بالاپوش بلند. (لباده در اصل به معنی بارانی نمدین است نظیر پوشش مخصوص شبانان و ساربانان که «نمدی» می گویند)
فرهنگ فارسی معین
((کَ بّ دِ))
یکی از وسایل ورزش باستانی شبیه کمان ساخته شده از آهن که آن را با دو دست بالای سر گرفته به چپ و راست تکان می دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آماده
تصویر آماده
((دِ))
حاضر، مهیّا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبادی
تصویر آبادی
عمران، آبادانی، جای آباد، ده، قریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزاده
تصویر آزاده
((دِ))
اصیل، نجیب، رها، فروتن، فارغ، سبک، وارسته، ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اباده
تصویر اباده
هلاک کردن، کشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آماده
تصویر آماده
Poised, Prepared, Ready
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آماده
تصویر آماده
готовый , подготовленный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آماده
تصویر آماده
bereit, vorbereitet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آماده
تصویر آماده
готовий , підготовлений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آماده
تصویر آماده
gotowy, przygotowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آماده
تصویر آماده
准备好的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آماده
تصویر آماده
preparado, pronto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آماده
تصویر آماده
preparato, pronto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی