معنی wkładać - جستجوی لغت در جدول جو
wkładać
در هم پیچیدن، درهم
ادامه...
دَر هَم پیچیدَن، دَرهَم
دیکشنری لهستانی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
składać
ارسال کردن، جمعیت، تا کردن، لومینسانس
ادامه...
اِرسال کَردَن، جَمعِیَت، تا کَردَن، لومینسانس
دیکشنری لهستانی به فارسی
nakładać
تحمیل کردن، تقاضا، فوق هم قرار دادن، فولکلورشناس
ادامه...
تَحمیل کَردَن، تَقاضا، فُوق هَم قَرار دادَن، فُولکُلُورشِناس
دیکشنری لهستانی به فارسی
wsiadać
سوار شدن، پشت سر بنشین، صعود کردن، تشدید می شود، شروع کردن، شروع کنید
ادامه...
سَوار شُدَن، پُشتِ سَر بِنِشین، صُعود کَردَن، تَشدِید مِی شَوَد، شُروع کَردَن، شُروع کُنید
دیکشنری لهستانی به فارسی
zakładać
بنیاد گذاشتن، اساسی، پیش فرض گرفتن، پیش شناخت، فرض کردن، فرض
ادامه...
بُنیاد گُذاشتَن، اَساسی، پیشِ فَرض گِرِفتَن، پیش شِناخت، فَرض کَردَن، فَرض
دیکشنری لهستانی به فارسی
kłamać
دروغ گفتن، ناعادلانه
ادامه...
دُروغ گُفتَن، ناعادِلانِه
دیکشنری لهستانی به فارسی
wkład
مشارکت، نامزدی
ادامه...
مُشارِکَت، نامزَدی
دیکشنری لهستانی به فارسی