معنی zakładać zakładać بنیاد گذاشتن، اساسی، پیش فرض گرفتن، پیش شناخت، فرض کردن، فرض دیکشنری لهستانی به فارسی
nakładać nakładać تَحمیل کَردَن، تَقاضا، فُوق هَم قَرار دادَن، فُولکُلُورشِناس دیکشنری لهستانی به فارسی