معنی nakładać nakładać تحمیل کردن، تقاضا، فوق هم قرار دادن، فولکلورشناس تَحمیل کَردَن، تَقاضا، فُوق هَم قَرار دادَن، فُولکُلُورشِناس دیکشنری لهستانی به فارسی