معنی tirata - جستجوی لغت در جدول جو
tirata
شکوه و شکایت، کشیده شده
ادامه...
شِکوِه و شِکایَت، کِشیدِه شُدِه
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
tirania
ستمگری، استبداد
ادامه...
سِتَمگَری، اِستِبداد
دیکشنری پرتغالی به فارسی
rata
قسط
ادامه...
قِسط
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
rata
یکنواخت، تخت
ادامه...
یِکنَواخت، تَخت
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
rata
قسط، دفتر قاضی
ادامه...
قِسط، دَفتَر قاضی
دیکشنری لهستانی به فارسی
irato
عصبانی
ادامه...
عَصَبانی
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
tirar
پرتاب کردن، پرتاب، کشیدن
ادامه...
پَرتاب کَردَن، پَرتاب، کِشیدَن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
irama
ریتم
ادامه...
ریتم
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
tirade
شکوه و شکایت، فحش دادن
ادامه...
شِکوِه و شِکایَت، فُحش دادَن
دیکشنری هلندی به فارسی
durata
مدّت
ادامه...
مُدَّت
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
teratas
بالا ترین، بالا
ادامه...
بالا تَرین، بالا
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
tirani
استبدادی، ظالم، ستمگری
ادامه...
اِستِبدادی، ظالِم، سِتَمگَری
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
tratar
درمان کردن، درمان
ادامه...
دَرمان کَردَن، دَرمان
دیکشنری پرتغالی به فارسی
ritirata
عقب نشینی
ادامه...
عَقَب نِشینی
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
direta
مستقیم بودن، مستقیم
ادامه...
مُستَقیم بودَن، مُستَقیم
دیکشنری پرتغالی به فارسی
tirare
کشیدن، بکشید
ادامه...
کِشیدَن، بِکِشید
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
risata
خنده، بخند
ادامه...
خَندِه، بِخَند
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
mirato
هدف دار، هدف قرار گرفته
ادامه...
هَدَف دار، هَدَف قَرار گِرِفتِه
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
tratar
درمان کردن، درمان، معامله کردن
ادامه...
دَرمان کَردَن، دَرمان، مُعامِلِه کَردَن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
tirado
دور ریخته شده، پرتاب شده
ادامه...
دور ریختِه شُدِه، پَرتاب شُدِه
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
tiranía
ستمگری، استبداد
ادامه...
سِتَمگَری، اِستِبداد
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
mirada
زل زدن، نگاه کن، نگاه
ادامه...
زُل زَدَن، نِگَاه کُن، نِگَاه
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
merata
نفوذ، به طور مساوی
ادامه...
نُفوذ، بِه طُورِ مُساوی
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
tirada
شکوه و شکایت، باور نکردنی
ادامه...
شِکوِه و شِکایَت، باوَر نَکَردَنی
دیکشنری لهستانی به فارسی
tata
پیچیده، مجتمع
ادامه...
پیچیدِه، مُجتَمَع
دیکشنری سواحیلی به فارسی