معنی tasten - جستجوی لغت در جدول جو
tasten
دست زدن به، دکمه ها
ادامه...
دَست زَدَن بِه، دُکمِه ها
دیکشنری آلمانی به فارسی
tasten
دست زدن به، دست زدن
ادامه...
دَست زَدَن بِه، دَست زَدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
starten
راه اندازی کردن، شروع کنید
ادامه...
راه اَندازی کَردَن، شُروع کُنید
دیکشنری آلمانی به فارسی
wassen
شستشو دادن، برای شستن، شستن
ادامه...
شُستِشو دادَن، بَرایِ شُستَن، شُستَن
دیکشنری هلندی به فارسی
taufen
تعمید دادن، غسل تعمید دادن، مسیحی کردن
ادامه...
تَعمِید دادَن، غُسلِ تَعمید دادَن، مَسیحی کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
tarnen
پنهان کردن، استتار
ادامه...
پِنهان کَردَن، اِستِتار
دیکشنری آلمانی به فارسی
tanzen
رقصیدن
ادامه...
رَقصیدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
trösten
دلداری دادن، کنسول، راحت دادن
ادامه...
دِلداری دادَن، کُنسُول، راحَت دادَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
treten
پا گذاشتن، گام، پایین زدن
ادامه...
پا گُذاشتَن، گام، پایین زَدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
haasten
شلوغی کردن، عجله، شتاب کردن، عجله کردن، تلاش کردن
ادامه...
شُلوغی کَردَن، عَجَلِه، شِتاب کَردَن، عَجَلِه کَردَن، تَلاش کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
tester
آزمایش کردن، تست کنید
ادامه...
آزمایِش کَردَن، تِست کُنید
دیکشنری فرانسوی به فارسی
passen
متناسب بودن، مناسب بودن
ادامه...
مُتِناسِب بودَن، مُناسِب بودَن
دیکشنری هلندی به فارسی
pesten
آزار دادن، قلدری
ادامه...
آزار دادَن، قُلدُری
دیکشنری هلندی به فارسی
Eastern
شرقی
ادامه...
شَرقی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Master
استاد شدن، استاد
ادامه...
اُستاد شُدَن، اُستاد
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Listen
گوش دادن، گوش کن
ادامه...
گوش دادَن، گوش کُن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
nisten
آشیانه کردن، لانه
ادامه...
آشیانِه کَردَن، لانِه
دیکشنری آلمانی به فارسی
pasien
بیمار
ادامه...
بیمار
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
kosten
هزینه داشتن، هزینه
ادامه...
هَزینِه داشتَن، هَزینِه
دیکشنری آلمانی به فارسی
halten
نگه داشتن، نگه دارید
ادامه...
نِگَه داشتَن، نِگَه دارید
دیکشنری آلمانی به فارسی
Fasten
بستن
ادامه...
بَستَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
testen
آزمایش کردن، تست کنید
ادامه...
آزمایِش کَردَن، تِست کُنید
دیکشنری آلمانی به فارسی
testen
آزمایش کردن، تست کردن، آزمون دادن
ادامه...
آزمایِش کَردَن، تِست کَردَن، آزمون دادَن
دیکشنری هلندی به فارسی
toasten
بر تست کردن، نان تست
ادامه...
بَر تِست کَردَن، نان تِست
دیکشنری هلندی به فارسی
Hasten
شتاب کردن، عجله کن
ادامه...
شِتاب کَردَن، عَجَلِه کُن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
hassen
نفرت داشتن، نفرت
ادامه...
نَفرَت داشتَن، نَفرَت
دیکشنری آلمانی به فارسی
haften
چسبیدن، پایبند
ادامه...
چَسبیدَن، پایبَند
دیکشنری آلمانی به فارسی
Kosten
هزینه
ادامه...
هَزینِه
دیکشنری آلمانی به فارسی
husten
سرفه کردن، سرفه
ادامه...
سُرفِه کَردَن، سُرفِه
دیکشنری آلمانی به فارسی
Gesten
ژست ها، حرکات
ادامه...
ژِست ها، حَرَکات
دیکشنری آلمانی به فارسی
falten
تا کردن، تا زدن
ادامه...
تا کَردَن، تا زَدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
Wasted
هدر رفته، هدر رفت
ادامه...
هَدَر رَفتِه، هَدَر رَفت
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Chasten
تنبیه کردن، تنبیه
ادامه...
تَنبِیه کَردَن، تَنبِیه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
lassen
اجازه دادن، اجازه دهید
ادامه...
اِجازِه دادَن، اِجازِه دَهید
دیکشنری آلمانی به فارسی
passen
متناسب بودن، مناسب، مساوی بودن، مناسب بودن
ادامه...
مُتِناسِب بودَن، مُناسِب، مُساوی بودَن، مُناسِب بودَن
دیکشنری آلمانی به فارسی