معنی inden - جستجوی لغت در جدول جو
inden
تورفتگی، محوری
ادامه...
تورَفتِگی، مِحوَری
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
kendinden emin
بااعتماد، مطمئن
ادامه...
بااِعتِماد، مُطمَئِن
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
verbindend
اتّصال دهنده، الزام آور، اتّصالی، به طور ارتباطی
ادامه...
اِتِّصال دَهَندِه، اِلزام آوَر، اِتِّصالی، بِه طُورِ اِرتِباطی
دیکشنری هلندی به فارسی
verbinden
پانسمان کردن، اتّصال، اتّحاد دادن، بسته شدن، اتّصال دادن، ربط کردن، ترکیب کردن
ادامه...
پانسِمان کَردَن، اِتِّصال، اِتِّحاد دادَن، بَستِه شُدَن، اِتِّصال دادَن، رَبط کَردَن، تَرکیب کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
derinden
به طور عمیق، عمیقاً
ادامه...
بِه طُورِ عَمیق، عَمیقاً
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
elinden almak
محروم کردن، از بین بردن، خلع کردن
ادامه...
مَحروم کَردَن، اَز بِین بُردَن، خَلع کَردَن
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
halinden memnun
راضی به وضع موجود، راضی
ادامه...
راضی بِه وَضع مُوجود، راضی
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
kendinden memnun bir şekilde
به طور راضی و راحت، از خود راضی
ادامه...
بِه طُورِ راضی و راحَت، اَز خُود راضی
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
kendiliğinden
به طور خود به خود، خود به خود
ادامه...
بِه طُورِ خُود بِه خُود، خُود بِه خُود
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
verblindend
خیره کننده، کور کردن، محروم کننده، به طور کورکننده، به طرز خیره کننده، به طور زننده
ادامه...
خیرِه کُنَندِه، کور کَردَن، مَحروم کُنَندِه، بِه طُورِ کورکُنَندِه، بِه طَرزِ خیرِه کُنَندِه، بِه طُورِ زَنَندِه
دیکشنری هلندی به فارسی
üstesinden gelmek
غلبه کردن، غلبه کند، غلبه پیدا کردن
ادامه...
غَلَبِه کَردَن، غَلَبِه کُنَد، غَلَبِه پِیدا کَردَن
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
yerinden etmek
از جابجا کردن، جابجا کردن
ادامه...
اَز جابِجا کَردَن، جابِجا کَردَن
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
yerinden edilmiş
بی خانمان، آواره
ادامه...
بی خانِمان، آوارِه
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
yerinden edilme
عدم تمرکز، جابجایی
ادامه...
عَدَمِ تَمَرکُز، جابِجایی
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
sich winden
تکان خوردن، به هم زدن، درد کشیدن، لرزیدن
ادامه...
تَکان خُوردَن، بِه هَم زَدَن، دَرد کِشیدَن، لَرزیدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
Wohlbefinden
سلامتی، رفاه
ادامه...
سَلامَتی، رِفاه
دیکشنری آلمانی به فارسی
verblinden
کور کردن، خیره شدن، فریفتن
ادامه...
کور کَردَن، خیرِه شُدَن، فَریفتَن
دیکشنری هلندی به فارسی
die Augen verbinden
چشم بند کردن، چشم بند
ادامه...
چِشم بَند کَردَن، چِشم بَند
دیکشنری آلمانی به فارسی
finden
یافتن، پیدا کردن
ادامه...
یافتَن، پِیدا کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
indennità
مقرّری، کمک هزینه
ادامه...
مُقَرَّری، کُمَک هَزینِه
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
binden
اتّحاد دادن، مقیّد کردن، باند زدن، بستن، بسته شدن
ادامه...
اِتِّحاد دادَن، مُقَیَّد کَردَن، باند زَدَن، بَستَن، بَستِه شُدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
vinden
یافتن، پیدا کردن
ادامه...
یافتَن، پِیدا کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
binden
باند زدن، مقیّد کردن، بستن
ادامه...
باند زَدَن، مُقَیَّد کَردَن، بَستَن
دیکشنری هلندی به فارسی
innen
داخلی، داخل، درون
ادامه...
داخِلی، داخِل، دَرون
دیکشنری آلمانی به فارسی
indenter
فرورفتگی ایجاد کردن، تورفتگی
ادامه...
فُرورَفتِگی ایجاد کَردَن، تورَفتِگی
دیکشنری فرانسوی به فارسی
indentation
تورفتگی
ادامه...
تورَفتِگی
دیکشنری فرانسوی به فارسی
indentação
تورفتگی
ادامه...
تورَفتِگی
دیکشنری پرتغالی به فارسی
empfinden
تصوّر کردن، احساس کنید، خشمگین شدن
ادامه...
تَصَوُّر کَردَن، اِحساس کُنید، خَشمگین شُدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
anbinden
بستن به، اتّصال
ادامه...
بَستَن بِه، اِتِّصال
دیکشنری آلمانی به فارسی
erfinden
ابداع کردن، اختراع کردن
ادامه...
اِبداع کَردَن، اِختِراع کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
festbinden
بستن، گره بزن
ادامه...
بَستَن، گِرِه بِزَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
bindend
الزامی، الزام آور، به طور الزام آور
ادامه...
اِلزامی، اِلزام آوَر، بِه طُورِ اِلزام آوَر
دیکشنری آلمانی به فارسی
memberi indentasi
فرورفتگی ایجاد کردن، تورفتگی
ادامه...
فُرورَفتِگی ایجاد کَردَن، تورَفتِگی
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
einen Kompromiss finden
مصالحه کردن، سازش پیدا کنید
ادامه...
مُصالِحه کَردَن، سازِش پِیدا کُنید
دیکشنری آلمانی به فارسی
oogverblindend
فریبنده، خیره کننده، درخشان، چشمگیر
ادامه...
فَریبَندِه، خیرِه کُنَندِه، دِرَخشان، چِشمگیر
دیکشنری هلندی به فارسی