معنی Quicken - جستجوی لغت در جدول جو
Quicken
شتاب دادن، سریع کردن
ادامه...
شِتاب دادَن، سَریع کَردَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
Sicken
بیمار کردن، مریض
ادامه...
بیمار کَردَن، مَریض
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ruiken
بو کردن، بو، بوییدن
ادامه...
بو کَردَن، بو، بوییدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
duiken
غوطه ور شدن، برای شیرجه رفتن، غش کردن
ادامه...
غوطه وَر شُدَن، بَرایِ شیرجِه رَفتَن، غَش کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
nicken
سر تکان دادن
ادامه...
سَر تِکان دادَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
picken
نوک زدن
ادامه...
نُوک زَدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
zucken
شانه بالا انداختن، تکان دادن، لرزیدن
ادامه...
شانِه بالا اَنداختَن، تِکان دادَن، لَرزیدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
ticken
تیک زدن، تیک بزنید
ادامه...
تیک زَدَن، تیک بِزَنید
دیکشنری آلمانی به فارسی
jucken
خارش داشتن، خارش
ادامه...
خارِش داشتَن، خارِش
دیکشنری آلمانی به فارسی
quieken
جیغ زدن، جیر جیر
ادامه...
جیغ زَدَن، جیر جیر
دیکشنری آلمانی به فارسی
Quickly
به سرعت
ادامه...
بِه سُرعَت
دیکشنری انگلیسی به فارسی
flicken
ضربه سریع زدن، تلنگر
ادامه...
ضَربِه سَریع زَدَن، تَلَنگُر
دیکشنری هلندی به فارسی
zwicken
گاز گرفتن، نیشگون گرفتن و کشیدن، نیش زدن
ادامه...
گاز گِرِفتَن، نیشگون گِرِفتَن و کِشیدَن، نِیش زَدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
Thicken
ضخیم کردن، غلیظ کردن
ادامه...
ضَخیم کَردَن، غَلیظ کَردَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
klicken
کلیک کردن، کلیک کنید
ادامه...
کِلیک کَردَن، کِلیک کُنید
دیکشنری آلمانی به فارسی
Chicken
مرغی، مرغ
ادامه...
مُرغی، مُرغ
دیکشنری انگلیسی به فارسی
flicken
وصله زدن، پچ
ادامه...
وَصلِه زَدَن، پُچ
دیکشنری آلمانی به فارسی
Quickest
سریع ترین
ادامه...
سَریع تَرین
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Quick
سریع
ادامه...
سَریع
دیکشنری انگلیسی به فارسی