معنی ruiken
ruiken
بو کردن، بو، بوییدن
دیکشنری هلندی به فارسی
واژههای مرتبط با ruiken
duiken
duiken
غوطه وَر شُدَن، بَرایِ شیرجِه رَفتَن، غَش کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
ruilen
ruilen
مُبادِلِه کَردَن، مُبادِلِه، تَعویض کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
ruiner
ruiner
ویران کَردَن، خَراب کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
Quicken
Quicken
شِتاب دادَن، سَریع کَردَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
jucken
jucken
خارِش داشتَن، خارِش
دیکشنری آلمانی به فارسی
drucken
drucken
چاپ کَردَن، را فِشار دَهید
دیکشنری آلمانی به فارسی
wuiven
wuiven
صِدا زَدَن، مُوج
دیکشنری هلندی به فارسی
zuigen
zuigen
مَکیدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
zucken
zucken
شانِه بالا اَنداختَن، تِکان دادَن، لَرزیدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی