معنی Implant - جستجوی لغت در جدول جو
Implant
کاشتن، ایمپلنت
ادامه...
کاشتَن، ایمپِلَنت
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
geplant
برنامه ریزی شده، برنامه ریزی شده است
ادامه...
بَرنامِه ریزی شُدِه، بَرنامِه ریزی شُدِه اَست
دیکشنری آلمانی به فارسی
Imprint
چاپ کردن
ادامه...
چاپ کَردَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Impart
منتقل کردن، ارسال کردن
ادامه...
مُنتَقِل کَردَن، اِرسال کَردَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی