جدول جو
جدول جو

معنی پیشداشت - جستجوی لغت در جدول جو

پیشداشت
تقدیم کردن کوچکتر ببزرگتر هدیه ای را: دستارچه پیشکشش کردم گفت: وصلم طلبی زهی خیالی که تراست، (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاداشت
تصویر پاداشت
(پسرانه)
جزا (نگارش کردی: پاداشت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیشادست
تصویر پیشادست
اجرت پیش از کار، مزدی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند، مقابل پسادست، معاملۀ نقد، برای مثال ستد و داد جز به پیشادست / داوری باشد و زیان و شکست (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنداشت
تصویر پنداشت
پنداشتن، پندار، خیال، گمان، فرض، کنایه از عجب، غرور، تکبر، خودبینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاداشت
تصویر پاداشت
پاداش، مزد، سزای عمل، خواه نیک خواه بد، سزا، جزا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش داشتن
تصویر پیش داشتن
پیشکش کردن، تقدیم کردن، مقدم داشتن، در حضور داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ قَ / لَ)
تقدیم کردن، پیش کش کردن
لغت نامه دهخدا
منسوب به پیشداد، رجوع به پیشدادیان شود
لغت نامه دهخدا
دارای ضمه بودن، مضموم بودن حرف، دارای پیش بودن، مامائی، (زمخشری)، قابلگی، مام نافی، پیش نشینی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پیش بند. لنگ یا حوله و امثال آن که بعضی کارگران بر جلوی دامن از کمر به زیر آویزند. پیش گیر. پیش بند کارگران. چرمی که آهنگران بر زانو گسترند و کار کنند تا جامه شان نسوزد:
از آن درفش فریدون گرفت عالم را
که پیشدامن آهنگر صفاهانست.
سراجا نقاش (از آنندراج).
، هر یک از دو قسمت از دامن جلو لباس. مقابل پس دامن. قسمت قدامی دامن جامه، آنچه فراترک از دامن باشد. (آنندراج) ، خادم. پیشکار. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ قَ)
علاقه مندی. میل. خواست
لغت نامه دهخدا
(لَ قَ)
تأخیر، تعویق: مماطله، مطل، دیرداشت وام، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مقابل پسادست و نسیه به معنی نقد. (از برهان). زری که گاه خریدن چیزی فروشنده را دهند:
ستدوداد مکن هرگز جز پیشادست
که پسادست خلاف آرد و الفت ببرد.
ابوشکور.
ستدوداد جز به پیشادست
داوری باشد و زیان و شکست.
لبیبی.
، اجرت پیشی. (برهان). مزد پیش. اجرت پیش. برابر دستادست بمعنی نقد و پسادست بمعنی نسیه. مزدپیشی که قبل از انجام کار بفروشنده یا کننده دهند. بیعانه. سلم، پیشدست و مقدم و غالب. (فرهنگ نظام) ، پیشدستی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ ص ص)
تقدیم کردن. بحضور بردن. عرض کردن: حاجب بلکاتکین رقعه پیش داشت که خواجه به شبگیر این رقعت فرستاده است. (تاریخ بیهقی). میکائیل نسخت قصه پیش داشت امیر گفت بستان و بخوان. (تاریخ بیهقی). گفتند این حکیم اگر بینی آن معجون ما را بیاموز تا اگر کسی از یاران ما را کاری افتد، آنرا پیش داشته آید... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341)... بر جملگی ولایت پدر از دست خلیفت، و تاج و طوق و اسب سواری پیش داشتند. (تاریخ بیهقی ص 44). رکابدار پیاده شد و زمین بوسه داد و آن نامۀ بزرگ از بر قبا بیرون کرد و پیش داشت. (تاریخ بیهقی). رسول گفت که علی تکین میگوید مرا خداوند سلطان ماضی فرزند خواند و این سلطان چون قصد برادر کرد و غزنین، من لشکر و فرزند پیش داشتم مکافات من این بود. (تاریخ بیهقی). آن سوگندنامه پیش داشتند. خواجه آنرابزبان راند. (تاریخ بیهقی). عرض، پیش داشتن نامه و نبشته را. (منتهی الارب) ، برابر داشتن. در حضور داشتن. در مجلس و بارگاه داشتن:
می سوری بخواه کامد رش
مطربان پیش دار و باده بکش.
خسروی.
، مقدم داشتن: گفت ای خداوند من در همسایگی خود بنا کن مرا خانه ای، اول همسایگی پیش داشت آنگاه خانه. (قصص الانبیا ص 105).
چو تو دل بر مراد خویش داری
مراد دیگران کی پیش داری.
نظامی.
، جلو آوردن. برجسته ساختن. از حد طبیعی برتر و آماسیده تر نمودن، چنانکه عضوی بسبب ورم یا شکمی بسبب آبستنی یا پرخوری:
جملۀ آن زر که بر خویش داشت
بذل شکم کرد و شکم پیش داشت.
نظامی.
- درپیش چشم داشتن، در نظر داشتن. برابر دیده داشتن: و عاقل باید که از فاتحت کارها نهایت اغراض خویش پیش چشم دارد و پیش از آنکه قدم در راه نهد مقصود معین گرداند. (کلیله و دمنه).
- در پیش داشتن شغلی یا کاری، در برابر داشتن:
همانا عشقی اندر پیش دارد
بلائی خواهد آوردن بمن بر.
فرخی.
و شغلی در پیش داریم چنانکه سخت پیداست سخت زود فیصل خواهد شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36). در مهمات ملکی که در پیش داریم بارای روشن وی رجوع کنیم. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
قوت و چسبندگی داشتن. کشش داشتن. صاحب ریع بودن، دنباله داشتن، دارای عصب بودن.
- پی کسی داشتن، متابع او بودن. هوای او داشتن. براستای وی رفتن. بدنبال او رفتن:
تا من پی آن زلف سرافکنده همی دارم
چون شمع گهی گریه و گه خنده همی دارم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
پاداش (و این جزا و پاداش بیداد کارانست) (تفسیر ابوالفتوح چاپ قدیم ج 2 ص 137)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنداشت
تصویر پنداشت
ظن، گمان، خیال، وهم
فرهنگ لغت هوشیار
سابق سبقت گیر مقدم: بدانید کوشد به بد پیشدست مکافات این بد نشاید نشست. (شا. لغ)، پیشدستی سبقت کنون کینه را کوس بر پیل بست همی جنگ ما را کند پیشدست. (شا. لغ)، پیشادست پول پیشکی که قبل از شروع بکار بکارگر دهند بیعانه، نقد مقابل نسیه، صدر
فرهنگ لغت هوشیار
دارای پیش (جلو)، دارای ضمه (حرف)، حربه ای بسیار بزرگ مانند نیزه ای ستبر و کوتاه از آهن و فولاد که بر آن حلقه های چهارگوشه از فولاد تعبیه کنند و بدان خوک و گراز را کشند، ماما قابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشداد
تصویر پیشداد
از پیش داده، عادل
فرهنگ لغت هوشیار
دنباله داشتن، ریع داشتن کشش داشتن صاحب ریع بودن، قوت داشتن، دارای عصب بودن (گوشت)، یا پی کسی (چیزی) داشتن، متابع او بودن بدنبال او رفتن هوای او را داشتن: تا من پی آن زلف سر افکنده همی دارم چون شمع گهی گریه و گه خنده همی دارم. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به پیشداد، هر یک از پادشاهان سلسله داستانی پیشدادی، جمع پیشدادیان: پادشاهان پیشدادیان یازده تن و مدت ملکشان دو هزار و چهارصد و پنجاه سال است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشداری
تصویر پیشداری
مامائی، قابلگی
فرهنگ لغت هوشیار
لنگ یا حوله و امثال آن که بعضی کارگران جلو دامن از کمر بزیر آویزند پیش بند پیشگیر، چرمی که آهنگران بر زانو گسترند و کار کنند تا جامه شان نسوزد: از آن درفش فریدون گرفت عالم را که پیشدامن آهنگر صفاها نیست. (سراجانقاش)، هریک از دو قسمت از دامن جلو لباس مقابل پس دامن، خادم پیشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش داشتن
تصویر پیش داشتن
بحضور بردن، عرض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشادست
تصویر پیشادست
اجرت پیش از کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشادست
تصویر پیشادست
((دَ))
دستمزد پیش از انجام کار، معامله نقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاداشت
تصویر پاداشت
جزا و کیفر چه خوب چه بد، مهر، کابین، پاداش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشدست
تصویر پیشدست
((دَ))
معاون، پیشکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشداد
تصویر پیشداد
هر یک از پادشاهان سلسله پیشدادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشداد
تصویر پیشداد
نخستین قانونگزار، هوشنگ پیشداد به موجب داستان های قدیم ایران، اولین کسی بود که قانون را وضع کرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشدست
تصویر پیشدست
ساعد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پنداشت
تصویر پنداشت
تفکر، تخیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاسداشت
تصویر پاسداشت
حراست
فرهنگ واژه فارسی سره
هدیه، آرایش کردن، سپربلا
فرهنگ گویش مازندرانی