جدول جو
جدول جو

معنی مهوار - جستجوی لغت در جدول جو

مهوار((مَ))
مانند ماه
تصویری از مهوار
تصویر مهوار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهیار
تصویر مهیار
(پسرانه)
یار ماه، نام پسر داریوش سوم هخامنشی، ماهیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسوار
تصویر مسوار
نوعی برنج که ترکیب مس، روی و قلع تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهذار
تصویر مهذار
کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهوار
تصویر اهوار
حیران، واله، شیفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهوار
تصویر ماهوار
مانند ماه، مثل ماه، کنایه از زیبا، نیکوروی، ماهیانه، شهریه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهوار
تصویر شهوار
هر چیز خوب و گران مایه، ویژگی آنچه درخور و لایق شاه باشد، با حالت شاهانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهوار
تصویر زهوار
باریکه ای از چوب که در اطراف چهارچوب در بکوبند، تسمۀ باریک از چرم یا چیز دیگر که بر حاشیه و کنارۀ چیزی بدوزند، تسمه، بند، هر چیزی که مانند زه باشد، زه مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هموار
تصویر هموار
صاف، مسطح، کنایه از موافق، مناسب، برابر، یکسان
هموار رفتن: نرم و آهسته رفتن
هموار کردن: مسطح کردن، تحمل کردن، برای مثال این درد نه دردی ست که بیرون رود از دل / این داغ نه داغی ست که هموار توان کرد (صائب - لغت نامه - هموار کردن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهوار
تصویر رهوار
راهوار، ویژگی اسب یا استر خوش راه و تندرو
فرهنگ فارسی عمید
(اَهَْ)
جمع واژۀ هور، دریای خرد که بریزش آب بیشه ها و مانندآن فراخ گردد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَهَْ رَ / رِ)
سرماهی. مشاهره. (دستورالاخوان). ماهواره. ماهیانه. ماهانه. ماهیانه و مقرری ماه در ماه که به نوکران دهند. (از برهان) (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ)
حیران و واله و شیفته. (برهان) (هفت قلزم) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). حیران و شیفته. (انجمن آرا). واله و حیران. (شعوری) :
در راه خدا مگو که رهوار بماند
بگذشت و ازو بس در شهوار بماند
حق جو حق دید خلق حیران ماندند
شط رفت ببحرخویش و اهوار بماند.
(از شعوری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهذار
تصویر مهذار
یاوه گوی بیهوده گوی یاوه سرای: (نخواستم که من مهذار گزاف گوی و مکثار باد پیمای باشم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منوار
تصویر منوار
شید افکن چراغ خیابان
فرهنگ لغت هوشیار
مس مانند، فلزی مخلوط است. قسمت عمده آنرا مس تشکیل میدهد که با فلزی دیگر آمیخته. رنگ آن برنگ طلاست و کمتر زنگ آن برنگ طلاست وکمتر زنگ میزند و تیره میشود. در قدیم سماورهای عالی را از ورشو یا مسوار می ساختند: سماورهای مسوار را که کرایه کرده بودند آتش انداختند
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه قسمتهای مختلف آن در یک سطح باشد از زمین و جز آن، هم سطح، برابر، یکسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغوار
تصویر مغوار
تازنده: مرد، تیزتک: اسپ سخت جنگجو و غارتگر
فرهنگ لغت هوشیار
مانند ماه زیبا، حقوق که همه ماهه بخدمتگزاران و مستخدمان دهند: ماهیانه شهریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مروار
تصویر مروار
یکی از گونه های درخت بید که آنرا سرخ بید گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تخت مانندی که کودک شیر خوار را در آن خوابانند: و هر گاه دایه مشغول بودی گاهواره بجنبانیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهوار
تصویر شهوار
هر که لایق و سزاوار پادشاهان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهوار
تصویر اهوار
جمع هور، دریاچه های فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهوار
تصویر زهوار
تسمه، بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهوار
تصویر رهوار
خوش راه و نجیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهواره
تصویر مهواره
ماهیانه، ماهانه، ماهواره، مشاهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهذار
تصویر مهذار
((مِ))
بیهوده گوی، یاوه سرای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هموار
تصویر هموار
((هَ))
مسطح، صاف، نرم و آهسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهوار
تصویر ماهوار
مانند ماه، مثل ماه، ماهیانه و شهریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغوار
تصویر مغوار
((مِ))
سخت جنجگو و غارتگر
فرهنگ فارسی معین
((مِ))
آلیاژ مس و روی با جلای زیاد و رنگ سرخ مایل به زرد که در قدیم برای ساختن سماور و ظرف های آشپزخانه به کار می رفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهوار
تصویر زهوار
((زِ))
زوار، نوار باریکی از چرم یا چیز دیگر که با آن حاشیه یا کناره چیزی را دوزند، چوب های باریکی که در اطراف چهارچوب در و پنجره کوبند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهوار
تصویر رهوار
((رَ))
تندرو، راهوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هموار
تصویر هموار
مسطح، صاف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رهوار
تصویر رهوار
مرکب
فرهنگ واژه فارسی سره