یاری. ج، معون. (مهذب الاسماء). یاری گری. ج، معون. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معونت شود، در اصطلاح شرع عبارت است از امر خارق عادتی که بر دست عوام مؤمنین ظاهر شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
یاری. ج، معون. (مهذب الاسماء). یاری گری. ج، معون. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معونت شود، در اصطلاح شرع عبارت است از امر خارق عادتی که بر دست عوام مؤمنین ظاهر شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
پیرزن بدخوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شترماده ای که نخستین عشراء معلوم شود، پس تر، کشوف برآید. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتری که گمان کنند عشراء است و سپس معلوم گردد که کشوف می باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
پیرزن بدخوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شترماده ای که نخستین عشراء معلوم شود، پس تر، کشوف برآید. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتری که گمان کنند عشراء است و سپس معلوم گردد که کشوف می باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آنچه مایل و خمیده باشد از پاره های سنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 7 ص 26) ، بلد معنقه، شهری که از باعث تنگی سال جای اقامت نباشد در آن. (منتهی الارب) (آنندراج). شهری که از جهت تنگی سال جای اقامت در آن نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ایضاً)
آنچه مایل و خمیده باشد از پاره های سنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 7 ص 26) ، بلد معنقه، شهری که از باعث تنگی سال جای اقامت نباشد در آن. (منتهی الارب) (آنندراج). شهری که از جهت تنگی سال جای اقامت در آن نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ایضاً)
گردن بند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قلاده. (اقرب الموارد) (تاج العروس ج 7 ص 26) ، کوه خرد پیش توده ریگ و مطابق قیاس این کلمه معناقه باید باشد زیرا در جمع گویند معانیق الرمال. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). توده ریگ دراز کوچک پیش توده ریگ. (از تاج العروس ج 7 ص 26) (از اقرب الموارد)
گردن بند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قلاده. (اقرب الموارد) (تاج العروس ج 7 ص 26) ، کوه خرد پیش توده ریگ و مطابق قیاس این کلمه مِعناقَه باید باشد زیرا در جمع گویند معانیق الرمال. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). توده ریگ دراز کوچک پیش توده ریگ. (از تاج العروس ج 7 ص 26) (از اقرب الموارد)
تأنیث مقنن. رجوع به مقنن شود. - قوه مقننه، قوه ای که حق قانونگذاری دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیب ذیل ’قوه’ شود. - هیئت مقننه، مجموع مردمی که حق وضع قانون دارند. قوه مقننه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
تأنیث مقنن. رجوع به مقنن شود. - قوه مقننه، قوه ای که حق قانونگذاری دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیب ذیل ’قوه’ شود. - هیئت مقننه، مجموع مردمی که حق وضع قانون دارند. قوه مقننه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)