جدول جو
جدول جو

معنی دخیس - جستجوی لغت در جدول جو

دخیس
بسیار، زیر خاکی، آگنده، در هم
تصویری از دخیس
تصویر دخیس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دنیس
تصویر دنیس
(دخترانه و پسرانه)
نام یکی از پادشاهان یونآنکه افلاطون مدتی در دربار او بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دسیس
تصویر دسیس
کسی که برای کسب خبر، پنهانی به جایی فرستاده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دخیل
تصویر دخیل
داخل شده، بیگانه ای که میان قومی داخل شود و به آنان انتساب پیدا کند،
کلمه ای که از زبانی داخل زبان دیگر شود، کسی که در کارهای شخص دیگر مداخله داشته باشد،
در علوم ادبی در قافیه، حرف متحرکی که میان الف تاسیس و حرف روی باشد، مثل واو در کلمۀ باور و قاف در کلمۀ عاقل،
تکرار دخیل در شعر فارسی واجب نیست مثلاً عاقل و جاهل را با هم می توان قافیه کرد اما اگر دخیل را تکرار کنند پسندیده تر است مانند قافیۀ عاقل با ناقل
دخیل بستن: بستن بندی به ضریح یکی از امامان هنگام دخیل شدن و مراد خواستن
دخیل شدن: پناهنده شدن، پناه بردن، پناه بردن به کسی، ملتجی شدن بر مزار یکی از امامان
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
شمارۀ بسیار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گفته میشود: عدد دخاس و نعم دخاس، یعنی شمارۀ بسیار و نعمت فراوان. و درع دخاس، زرهی که حلقه های آن بهم نزدیک باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از قراء مصر است در نواحی غربی بدانجا منسوبست ابوالعباس احمد بن ابی الفضل بن ابی المجد بن ابی المعالی بن وهب متولد سال 602 هجری قمری به حماه. پدرش وزیر ملک منصور ابی المعالی محمد بن ملک المظفر صاحب حماهو متوفی به سال 617 در حماه بود. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درآینده، آنکه در کار کسی مداخله کند. آنکه در کار و محل کسی دخالت داشته باشد. (غیاث). دخیله. دخلل. آنکه در کار کسی دخالت کند، دخیل الرجل، نیت مردو مذهب و دل و جمیع امور آن. (از منتهی الارب) ، اندرون کار. (دهار) ، حب دخیل،دوستی دلی. (منتهی الارب) ، دوست ویژه. (مهذب الاسماء). دوست خالص. (مهذب الاسماء). دوست خاص. (غیاث) ، هو دخیل فیهم، یعنی از غیر قوم است و داخل شده است در آنها. (از منتهی الارب). آنکه در جماعتی نباشد و در آن درآمده باشد:
دید اعرابی زنی او را دخیل
گفت نک خفته ست زیر آن نخیل.
مولوی.
، مهمان: دخیلم، مهمانم. منسوب به قومم و از آنان نیستم ازاین رو به من ترحم باید و هرچه خواهم تراست و بر تست که از مهمان دریغ نداری، آن کلمه که از زبان دیگر درآمده است. کلمه ای که در زبانی درآمده باشد و از آن زبان نباشد. هر کلمه که دخیل کرده شود در کلام عرب و از کلام عرب نباشد. (منتهی الارب). معرب. (نشوءاللغه ص 35) ، اسبی که خاص به گیاه باشد. (از منتهی الارب) ، من المفاصل ما دخل بعضها فی بعض. (از منتهی الارب) ، محلل (در اسب دوانی) ، اسب کلج که از بنی ضبه است. (منتهی الارب) ، در تداول زنان فارسی زبان الامان ! امان ! توسل. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). پناه می برم به تو! زنهار! گویند: دخیلم یا دخیلتم فلان کار را نکنی، یعنی به تو توسل می جویم که...: از زنی مجلله در بغداد بر سر قبر ابی حنیفه شنیدم که خطاب به قبر می گفت: دخیل یا غریب بغداد! (یادداشت مؤلف)
حائل. حرف متحرک که میان تأسیس و روی افتد. (المعجم). حرفی که میان حرف روی و الف تأسیس بود. (منتهی الارب). در علم قافیه حروف متحرکی که میان الف تأسیس و روی درآید مانند ’ق’ در واژۀ ’عاقل’. رعایت همسانی حرف دخیل در قوافی واجب نیست. (از دایره المعارف فارسی). دخیل در لغت درآینده است و چون این حرف میان تأسیس و روی درآمده است به این اسم موسوم گردیده و جمعی که تکرار تأسیس در قوافی مثل روی لازم شناسند دخیل را حایل نام کنند که حایل است میان دو حرف واجب الاتیان والتکرار. (تذکرۀ مرآهالخیال ص 109) :
قافیه در اصل یک حرفست و هشت آنرا تبع
چار پیش و چار پس این نقطه آنها دایره
حرف تأسیس و دخیل و قید و ردف آنگه روی
بعد از آن وصل و خروج است و مزید و نایره
لغت نامه دهخدا
(دُ خَ)
کاتب عقبه بن عامر مکنی به ابوالهیثم تابعی و محدث است. بسیاری از تابعین، تنها به یادگیری بسنده نکردند، بلکه به عنوان محدث به نشر سنت نبوی پرداختند. کسانی چون حسن بصری، ابن شهاب زهری و قتاده بن دعامه، از جمله محدثان بزرگی هستند که در عین حال از تابعین نیز محسوب می شوند. این ترکیب منحصر به فرد، به روایت های آنان اعتباری خاص بخشیده است، چرا که مستقیماً از اصحاب حدیث فرا گرفته اند.
لغت نامه دهخدا
(دَ)
صورت اوستایی کلمه ده است که در فرس هخامنشی دهیو و معنی کشور و مملکت داشته است و بعدها دایرۀ مفهوم پارینۀ آن تنگتر شده است. (فرهنگ ایران باستان پورداود ج 1 ص 60)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
بسیار انبوه.
- عددی اخیس، عددی بسیار: هو فی عیص اخیس او عدد اخیس، او بسیارعدد است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نام دو ناحیه از نواحی قدیم یونان است یکی در نزدیکی تسالیا که ناحیه ای کوهستانی است و دیگری در سواحل غربی آسیای صغیر که جزایر ردس وکس و غیره از جملۀ آن بشمار میرفته است. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 476)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ)
درشت از مردم و شتر یا شتر بسیارگوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کازرون. واقع در 10هزارگزی شمال باختری کازرون کنار راه شوسۀ کازرون به بوشهر، با 464 تن سکنه. آب آن از قنات و رود خانه شاپور تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
چیز پنهان کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جبار شهر سیراکوز بود (405- 368 قبل از میلاد). که در بیست وپنج سالگی بدان مقام رسید. به سبب ستمکاری، اهالی سیراکوز بر او شوریدند ولی دنیس بر آنان چیره شد و سپاهیان کارتاژ را نیز از آنجا بیرون راند و بعد به یونان و جنوب ایتالیا نیز تسلط یافت. وی بر همه بدگمان بود. ازاین رو همیشه در زیر لباس سلاح می پوشید و از تیغ دلاکان حذر داشت و با مردم از فراز برج سخن می گفت. افلاطون چندی در دربار او بود ولی سرانجام آن فیلسوف بزرگوار را از پیش خود راند و امر داد که او را چون بندگان بفروشند. (از ترجمه تمدن قدیم فوستل د کولانژ)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
یا دنیس دالیکارناس. از مورخان بنام یونانی و معاصر اگوستوس امپراطور روم بود که در حدود سال 30قبل از میلاد بدان شهر آمد و 22 سال در آنجا بماند و در این مدت به مطالعۀ در زبان لاتین و جمعآوری اسناد تاریخی پرداخت. مهمترین آثار وی تاریخ قدیم روم است که 20 مجلد بوده و اکنون 11 مجلد از آن در دست است. وی در حدود سال قبل از میلاد درگذشت. (از ترجمه تمدن قدیم فوستل د کولانژ). رجوع به ایران باستان ج 1 ص 71 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دس ّ است در تمام معانی. (ناظم الاطباء). رجوع به دس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ خَ)
گیاه بهم پیچیده. (منتهی الارب). گیاه بسیار بهم پیچیده: کلأ دیخس. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
أمر شخیس، کار متفرق و پریشان. (منتهی الارب). منطق شخیس، کلام متفرق و متفاوت. (منتهی الارب). کلام متفاوت. (از اقرب الموارد) ، کاری که مخالف دستور باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَیْ یِ / یَ)
زندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَیْ یِ)
رام کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخییس شود، غالب و مظفر و پیروز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
ابن صدقۀ ثانی. ملقب به نورالدوله ومکنی به ابوالاعز، یعنی دبیس بن سیف الدوله صدقه بن منصور بن دبیس بن علی بن مزیدالاسدی الناشری. صاحب حله و امیر بادیهالعراق و از شجاعان و سخت کمانان بود و متصف به حزم و احتیاط و هیبت. عارف به ادب نیز بود و شعر نیز می سرود. پدرش را در 501 هجری قمری کشتند و او را اسیر کردند و ببغداد بردند. سپس آزاد شد و به حله بازگشت و در 512 بجای پدر به امارت نشست. آنگاه میان اوو مسترشد خلیفۀ عباسی جنگها درگرفت و فتنه ها برخاست و به قتل مسترشد انجامید. سلطان مسعود سلجوقی او را بکشتن خلیفه متهم ساخت و بدست مملوکی ارمنی او را برانداخت. جسدش را به ماردین بردند و بخاک سپردند. (الاعلام زرکلی). و نیز رجوع به تجارب السلف، مجمل التواریخ و القصص، حبیب السیر، کامل ابن اثیر و اخبارالدوله السلجوقیه، تاریخ گزیده و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شخیس
تصویر شخیس
پراکنده چون کارها، پریشان چندگویی درکرویز (منطق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخاس
تصویر دخاس
زره ریز باف، شمار بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخرس
تصویر دخرس
دانا کاردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهیس
تصویر دهیس
نرمخوی مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمیس
تصویر دمیس
پنهانی پنهان گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسیس
تصویر دسیس
گند بغل، انیشه (جاسوس) ، کباب، فریبکاری پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریس
تصویر دریس
دم شتر، جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخیل
تصویر دخیل
در آینده، در کار کسی مداخله کردن، دوست خاص، پناهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخیل
تصویر دخیل
((دَ))
بیگانه ای که وارد قومی شود وبه آنان منتسب شود، کلمه ای که از یک زبان وارد زبان دیگری شود، پناهنده
فرهنگ فارسی معین
ذیمدخل، موثر، نقش پرداز 2، پناهنده، شفیع طلب، پناه بردن، ملتجی شدن، بیگانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اخگر آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
گوساله ی یک تا دو ساله
فرهنگ گویش مازندرانی
دویست
فرهنگ گویش مازندرانی