جدول جو
جدول جو

معنی بریدن

بریدن
قطع کردن، قطع
متضاد: پیوند دادن، گسستن، گسیختن
متضاد: پیوستن، اره کردن، قیچی کردن، برش دادن، چیدن، دریدن، شکافتن، برش دادن، جدا شدن، قطع رابطه کردن
متضاد: پیوستن، جدایی انداختن، عبور کردن، گذشتن، طی کردن، تعیین کردن، مقرر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد