یارا. توانایی. قوت. قدرت. (برهان). یارا. (رشیدی) (آنندراج). توان. تاب. (صحاح الفرس) : بدو (طوس) گفت گودرز باز آر هوش سخن بشنو و پهن بگشای گوش... نیای من آهنگر کاوه بود که با فر و برز و ابا یاره بود. فردوسی. ابا آنکه از مرگ خود چاره نیست ره خواهش و پرسش و یاره نیست. فردوسی. زبان و خرد بود و رای درست بتن نیز یاره ز یزدان بجست. فردوسی. جز زهره کرا زهره که بوسد پایت جز یاره کرا یاره که گیرد دستت ؟ مهستی (از رشیدی). لطفت به کرم چارۀ بیچاره کند عدلت ستم از زمانه آواره کند در گلشن عدل تو صبارا نبود آن یاره که پیراهن گل پاره کند. (از جهانگیری)