هوائی. منسوب به هوا. آنچه در هوا باشد یا به هوا تواند رفت: سالار سپاهان چو ملک شد به سپاهان برشد به هوا همچو یکی مرغ هوایی. منوچهری. - هوایی گشتن، به هوا پریدن. پرواز کردن: مرغ سان از قفس خاک هوایی گشتم به هوایی که مگر صید کند شهبازم. حافظ. ، مردمی که در پی هوا و هوس نفس باشند. (برهان) : شوریده دلی چنین هوایی تن درندهد به کدخدایی. نظامی. کسانی عیب ما بینند و گویند که روحانی ندانند از هوایی. سعدی. به دست باد صبا زان نمی دهم پیغام که محرم تو شدن کار هر هوایی نیست. امیرخسرو. ، سخنان هرزه و لغو، تیر آتشبازی را گفته اند که چون آتش بر آن زنند به هوا رود، حاصل و درآمدی را گویند که از جای غیرمعین به هم رسد. (برهان)