هدایه. رهبری. راهنمایی. ارشاد. رهنمونی. (یادداشت به خط مؤلف). نمایش راه راست و راهنمایی ودلالت و نجات از گمراهی. (ناظم الاطباء) : بنده آنچه داند از هدایت و معونت به کار دارد تا کار بر نظام رود. (تاریخ بیهقی). قومی که بر هدایت ایشان خرد مشیر قومی که بر سخاوت ایشان جهان عیال. ناصرخسرو. انصار حق را سعادت هدایت راه راست نمود. (کلیله و دمنه). برای ارشاد و هدایت ایشان رسولان فرستاد. (کلیله و دمنه). دیگری به نور هدایت عقل بر سریر قناعت نشسته. (کلیله و دمنه). زهی دولت که امکان هدایت یافت خاقانی کنون صد فلسفی فلسی نیرزد پیش امکانش. خاقانی. ائمۀ معرفت و هدایت در انجمن وی ناظر و واقف. (ترجمه تاریخ یمینی). تابه من امید هدایت کراست تا به خدا چشم عنایت کراست. نظامی. ز حرص من چه گشاید تو ره بخویشتنم ده که چشم سعی ضعیف است بی چراغ هدایت. سعدی. - هدایت کردن، دلالت کردن. راهنمائی کردن. (یادداشت به خط مؤلف). - هدایت کننده، آن که دیگری را راه نمایی کند. - هدایت یابنده، آن که هدایت و راهنمایی پذیرد: برانگیخت او را در حالتی بود چراغ نوردهنده، و بشارت دهنده و ترساننده و هدایت کننده و هدایت یابنده. (تاریخ بیهقی). رجوع به هدایه شود