جمع واژۀ وحش، و وحش جمع واژۀ وحشی است. (السامی فی الاسامی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جانوران صحرایی. (غیاث اللغات) : بسان چاه زمزم است چشم من که کعبۀ وحوش شد سرای او. منوچهری به پرّی و به فرشته به حور و عین، و وحوش به آدمی و به مرغ و به ماهی و به دواب. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 53). زو پلنگ و شیر ترسان همچو موش زو شده پنهان به دشت و که وحوش. مولوی. پلنگی که گردن کشد بروحوش به دام افتد از بهر خوردن چو موش. سعدی. ، مردمان بیابانی و غولها. (ناظم الاطباء). - خطوحوش، خط هیروگلیف. (یادداشت مرحوم دهخدا)