ملاّحه. (دهار) (منتهی الارب). مملحه. (منتهی الارب). نمک زار. معدن نمک. آنجا که نمک فراوان باشد. کفه نمک: و به یک فرسنگی وی نمکستان است که نمک گرگان و طبرستان از آنجاست. (حدود العالم). و بدان نزدیکی دریا و نمکستان است که هیچ حیوان در آنجا قرار نگیرد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 240). از دیده جرعه دان کنم ازرخ نمکستان تا نوش جام و خوش نمک خوان کیستی. خاقانی. و طلسمی دیگر برابر نمکستان به سی گز زمین از آن دور برابر درخت مملحه پنهان کرد. (تاریخ قم ص 87). و حق خراج از نمکستان به فارجان... (تاریخ قم ص 167)