جدول جو
جدول جو

معنی نقاب

نقاب
(نَقْ قا)
سوراخ کننده. نقب کننده. (غیاث اللغات) (آنندراج). زمین کن. نقب زن. (یادداشت مؤلف). نقب زننده. شکاونده. شکاونه. (ناظم الاطباء) :
نقب زدم بر لبت روی تو رسوام کرد
کآفت نقاب هست صبحدم و آفتاب.
خاقانی.
به چار پارۀ زنگی به باد هرزۀ دزد
به بانگ زنگل نباش و کم کم نقاب.
خاقانی.
بس نقب کافکندم نهان بر حقۀ لعل بتان
صبح خرد چون شد عیان نقاب پنهان نیستم.
خاقانی.
گنجی که چنین حصار دارد
نقاب در او چکار دارد.
نظامی.
چرا می باید ای سالوک نقاب
در آن ویرانه افتادن چو مهتاب.
نظامی.
، معدن چی. (ناظم الاطباء) ، نافذ در کارها. (از المنجد) (از اقرب الموارد). دانا به کارهای پوشیده. (یادداشت مؤلف) ، بحث کننده و کاوش کننده از اخبار. (ناظم الاطباء). که در بحث و جستجو مبالغه کند. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا